در حمام به تاریخچه ی کوچک ریجکت شدن های نوشتنی ام فکر کردم. حالم خوش تر شد همینطور که با صابون، لباس هایم رامی شستم- چون در قرنطنیه ایم و نمی روم از لاندری ساختمان استفاده کنم- حالم بهتر شد و دیدم آنقدرها هم ناراحت نیستم. دیدم واقعا دارم بزرگ و صبور می شوم. دیدم اینکه آدم ها فحشم می دهند و زیرکانه و نازکانه مسخره ام می کنند یا تف هایشان را سرم خالی می کند آنچنان هم دیگر قلبم را نمی خلد. دیدم باز هم می توانم داستان هایم را این ور و آن ور بفرستم. باز هم می توانم بنویسم. باز هم می توانم شکست بخورم و ریجکشن بگیرم. باز هم می توانم همیشه برنده و برگزیده و نفر اول دوم جشنواره نباشم.

 می توانستم و این عجیب بود. صبور شده بودم. راز نوشتن در من داشت حلول می کرد بعد از سال های طولانی. بعد از سالهای بسیار که زخمش را جای جای تنم گذاشته بود و خودش را به انحای گوناگون، خالکوبی کرده بود در اعضای بدنم. دیدم می توانم باز هم ادامه بدهم و این برایم عجیب بود. خودم را غافلگیر کرده بودم. نوشتن بزرگم کرده بود. تا جایی که وقتی از حمام بیرون آمدم، بازنویسی چهارم داستان زبان زمین را انجام دام و یک نان فیکشن را ترجمه کردم تقریبا افتضاح و با دانش اینکه چقدر غلط غولوط دارد. اما توانسته بودم. زیرا با جان، فهمیده بودم که آن چه خون دارد و زیباست، آنچه می تپد، نهایت و پایان قصه نیست. مسیر است. مسیری که من لذتش را به سختی ایستادگی و جوانی و تکه شنیدن، طی کرده بودم. لذت نوشتن بود که سرپایم نگه می داشت و می دارد. این یک نقطه ی مهم است. این همان آتشی ست که پرومته، الهه ی یونان در قلب من روشن کرده است. من این آتش را روشن نگاه خواهم داشت و با همین آتش خواهم دید و در شب های تاریک، خواهم نوشت. مسیر، در من روشن شده است و هیمن، زنده نگهم می دارد که بنویسم و ادامه بدهم برای نوشتن.

یعنی چیزی به اسم شکست وجود ندارد. چیزی به اسم ریجکشن نیست و این ها طبع آزمایی های گاه و بی گاه ست. لبخندهای شیرین اند اما لحظه ای هستند و آنچه ماندگار است، چیز دیگری ست. ماندگار، همین لحظه است که دست هایم روی کیبورد می رقصند. جاودان، همین روزهای مه آلود است که با آتش پرومته ایِ نوشتن، آفتابی می شوند. همین چند خط کوچک، می دانید چند سال اشک و آه و غصه و تردید در خود دارد؟

دیدگاه‌ها  

# نجمه 1399-02-09 10:54
آفرین
همین است.
بیشتر ما با نوشتن تفریح می کنیم
اما هنرمند واقعی نویسنده واقعی
کسی که به قول تو نوشتن در او حلول کرده باشد
بالاخره می رود روی رینگ و با آن گلاویز میشود. سختی، دشواری و رنجش را به جان می خرد.
و رنج است که انسان را ساخته... همیشه همین بوده.
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید