نورهای کوچک و بزرگ پنجره هایمان، ادامه ی راه هستند. من و او در شبی بارانی در حالیکه مه هر ان پایین و پایین تر می آید نشسته ایم و جهان خود را با دست هایمان می کاریم، لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر.. عمیق و عمیق تر.. این جهانی ست که ما با دست هایمان با خیال مان می سازیم و هر لحظه در ان پیش می رویم...
.
.
یادداشت های بغداد
را اول در دوران حاملگی شروع کردم درحالیکه رقیق بودم و جهان جای تاریکی و سیاهی نبود و تاب نیاوردم به ادامه دادن و خواندنش.
از نوشته های مترجم: یادداشت های روزانه ی او از روایت های بزرگ و ایدئولوژی فاصله می گیرد تا تنهایی ادم ها در شب های بمباران و شرایط آخرالزمانی زندگی در دوره ی جنگ و تحریم را ثبت کند و در عین حال ردپای زیبایی و زندگی را هم نشان می دهد.
.
وقتی بنزین نیست رفت و آمد آدم ها محدود می شود و مردم منزوی می شوند و زندگی شهری به کل مختل می شود. چون شهر یعنی مسافت های طولانی. یعنی رفت و امد.
.
و تنهایی جمعی در ابعاد بزرگ تر و بین الملیلی تر به هنگام جنگ بزرگتر جلوه می کند. اما دردناک تر از تحمل این همه رنج این است که ببینی دنیا کوچک ترین اهمیتی هم به رنجی که می بری نمی دهد.
.
نها بغداد را در کلمه هایش می سازد. بغدادی که در ابتدای ویرانی ست. " امروز پل جمهوریت را زدند. شکستن پل یعنی قطع ارتباط آدم ها. خیلی غم انگز است که آدم یک پل بمبم خورده را ببیند. چون پیوندی را قطع کرده اند. همه از دیدن پل خیلی متاثر شدند. گوشه های پل جمع می شود. به سوزاخ ها و شکاف هایش نگاه می کنند مردم اشک می ریزند."
.
نها می نویسد همیشه دوست داشته یک رمان بنویسد که با این جمله شروع می شود: من در باغی زندگی می کنم که 66درخت نخل و 161 درخت پرتقال دارد."
. باغ نها تبلور دنیای بیرون است. در عین اینکه باغ است ویرانی و جنگ هم دارد. هیاهوی سگ های وحشی، مار بزرگ، مگس های مرده و... اما زیبایی که دوباره جوانه می زند: سینه سرخ های کوچک و پروانه های سفید...
.
نها در ابتدا سفالگر بوده و نمایشگاه هایش در بیروت و عمان و اردن و نیویورک و.. بعد از بیست سال علاقه اش را به سفالگری از دست می دهد.
.خانواده ی سها در عراق همگی جز اولین ها بوده اند. اولین زن سفالگر. اولین زن باستان شناس، اولین دکترای کشاورزی از آمریکا و...
.
بخش های ابتدایی کتاب بیشتر در عراق می گذرد و در باغ و همراه با سگش سالوادور دالی( یالوی نقش پررنگی در کتاب دارد اما خیلی در سکوت و بی هیچ غمی می میرد و تمام می شود.) و بخش آخر که اسمش را هویت گذاشته است در اقامت ها و سفرها و ویزاها می گذرد.
.
درحالیکه جنگ با تمام قدتر در بیرون در جریان بود من و سها روز را در استودیو سرخوشانه به نقاشی گذاراندیم و فکر کردیم این بی اعتنایی ما از کجا می آید در حالیکه بقیه دارند از ترس دندان هایشان را به هم می فشارند.
.
مسئولیت اصلی مامان نان و کیک پختن است و من سوپ و سالاد درست می کنم. تمام مواد سالاد_ کاهو، تربچه، کرفش، جعفری و گیشنیز را همه از باغ می چینم.
.
برق رفته. خیلی کارها را یاد گرفته ایم در تاریکی انجام دهیم اما هیچ کدام یاد نگرفته ایم زود بخوابیم. آدرنالین بیدار نگه مان می دارد.
.
مرغ ها که دیگر از صدای انفجار مرغ نمی گذارند. لاستیک های ماشین ها که در شهر وجود ندارد و دسته دوم از اردن که وارد می شود تا آنجا پوسیده است، پزشک ها برای معاینه دستکسش یکبار مصرف را چندبار استفاده می کنند. تا جایی می رسد که دیگر دستکشی در کشور باقی نمی ماند. دزدها حتی یک ردیف لیاس روی بند را در حیاط جمع کرده اند و برده اند. مریض ها در بیمارستان لامپ ها را باز می کنند و با خودشان می برند. باید لامپ خودت را می آوردی، پتوی خودت را، بشقاب خودت را.
یک خانومی را سزارین کردند. پانزده ساعت طول کشیده به هوش بیاید. نخ های جراحی یک چیز از رده خارج پاکستانی هستند که بین پنج تا هشت ماه طول می کشد تا جذب شوند و باعث عفونت و مشکل می شوند.
مردم بچه هایشان را کتک می زنند. چون در اینصورت بستری می شوند و تا سه هفته بیمارستان می ماند و آنجا بهشان غذا می دهند.
تلاش پدر برای بیرون آوردن دو پسر جوانش که باید به زور در ارتش باشند. بیچاره ابوموسی فرسوده شد._پسرها از جنگ فرار کرده اند و ان ها را به ناکجا تبعید کرده اند. پدر پیر هیچ خبری از آن ها ندارد...)
.
پل جمهوریت را زدند/... هیچ وقت اینقدر به بچه ها خوش نگذشته. بدون ترس از ماشین در خیابان بازی می کنند. دوچرخه هایشان را می رانند و لذت می برند.
درحال حاضر ادم های زیادی اینجا زندگی م کنند. گوشت ها را نمک سود کرده و در جوراب های نایلونی نگه داری کرده اند. بعد از شام برای خوردن دمنوش دور هم جمع می شوند.
.
مامان دارد در تاریکی کیک پرتقال درست می کند.
.. حضور موش ها در باغ که عاشق خوردن قرص های کورتیزن اند.
.امروز تقریبا یک کیلو بذر پیاز کاشتم.
( در جای جای کتاب خشم و نفرت از غرب و مخصوصا آمریکا مشهود است. بوش و اسراییل و شارون و...)
.
روز 38.
روزی خوش است. بهار همه جا است. باور اینکه جنگی در جریان است سخت است. از صبح تا حالا دو حمله ی هوایی داشته ایم. هواپیماها همه جای آسمان هستند.
امروز اولین زنبقم باز شد.
.
چطور دلش آمده خروسش را که برایش مثل حیوان خانگی بوده بخورد. خروس بیچاره فکر کرده می خواهد به او غذا بدهد و وقتی داشته جان می داده نگاهی غمگین و طولانی به صاحبش کرده است.( خیلی تلخ و دردناکه... من خیلی به این نگاه فکر کردم... جنگ به نازل ترین وضعیت انسان و حیوان و خوردن یکدیگر رسیده..)
.
یک تهیه کننده ی هلندی پرسیده: در حال حاضر روی چه چیزی کار می کنی؟ گفتم: به ندزت وقت پیدا می کنم. این میان ماشین تعمیر می کنم. دندان هایم را درست می کنم. تولت تعمیر می کنم. کلا از این ور به آن ور می ورم مثل مرغ پرکنده.
..
سالوی مشغول لذت بردن از زندگی سگی اش است.
.
در باغ دعوای سختی بین زاغ ها درگرفته. حتی یک کلاغ هم می آید تماشا.
.
با یک سینه سرخ دوست شده ام. خرما خیلی دوست دارد. پس حتما یک سینه سرخ عراقی ست. داخل گل کاغذی های کنار کارگاهم زندگی می کند. بی وقفه می خواند. ظاهرا تنهاست.
.
باغ پر از پروانه های سفید است و زاغچه هایی که با هم می جنگند. یک گروهشان خیلی ساکت اند و گروه دیگر بسیار شلوغ. سالوی یک سگ جدید پیدا کرده، حنایی رنگ است.
وقتی که اوضاع بهتر شود همیجا در بهشت کوچکم می ماتم و پیر می شوم و احتمالا اختلال حواس پیدا می کنم( نها از سرطان خون فوت می کند در حالیکه به کسی نمی گفته .)
هفته آینده از عطر بهارنارنج ها تلوتلو می خورم/.
شقایق های باغ عقل از سر زنیورها برده اند. سر هر کدام از شقایق ها شش تا زنیور است که دارند شیره می مکند.
.
درخت ها پر زا پرندگان جوانی هستند که دارند پرواز یاد می گیرند. پشت سر مادرشان یا هر کس دیگری که دارد بهشان یاد می دهد می پرند.
.
برای مشکل مغز استهوانم میالون ها آزمایش داده ام که نشان می دهد تعداد پلاکت هایم کم است. چیز حدود هشتادتا. هیچ کس بهم نمی گوید چیست؟ سرطان است؟( بعد از این در طول کتاب حرفی از سرطان و جواب آزمایش ها نمی زند.)
.
گفت پاریس پر از هنرمندان عراقی ست.آنجا مورداحترام اند و کارهای یدی انجام می دهند. همدیگر را در کافه ها می بیند و از وطن حرف می زنند. زمان برایشان ایستاده . بین دو دنیا مانده اند و گم شده اند. دلشان برای زندگی خانوادگی و پرجمعیت تنگ شده.
.
مسیله هویت است. آدم وقتی در وطنش است نیازی نیست خودش را مدام اثبات کند.
در دنیای خارج کسی نیستی. دایم باید خودت را معرفی کنی. هربار از صفر شروع کنی: کی هستی؟ از کجا می آیی؟ چه می کنی؟
.
در نیویورک کافه ی کتابخانه ی مورگان( یکی از قشنگنرین کتابخانه ها که از بیرون اصلا متوجه نمی شوی چقدر داخلش باشکوه است. یادگارهای قبل از کوید که جهان گشوده بود و مهربان)
.
بلبلی به دیدن مان آمده. این روزها پرنده ها نیم فهمند کی بخوابند. چون نورافکن های سفارت عربستان تمام شب با قدرت روشن اند.
.
ئل و دماغ ندارم. می روم با سها کنار دریا چای نعناع بنوشم.
.
با مینی به دیرالقمر رفتیم که مربای انجیر درست کردن شهلا را تماشا کنیم.
.
در مجله ی گرانتا" خاطران یک ابله سیاسی" را خواندم. نویسنده اش صرب است. خیلی شاعرانه تر و ادبی تر از نوشته های من است اما خیلی شبیه.
.
مامان وسط رمان های عاشقانه و درست کردن سه گالن شربت آلوست.
.
آخرین نظر مامان: خاک عرقا متبرک است. چون 47 پیامبر در آن دفن است. برای همین همه سرش می جنگند و حفاظت شده است.
.
امنیت در تعداد است: ماجرای شاهین ها که با هم حرف می زنند و کبوترها که به آن ها حمله می کنند.
.
لمیعه رفته ناخن آرایی و موهایش را درست کرده. گفت اگر قرار است بمیرم می خواهد موقع مرگ مرتب باشم.
.
c