گاهی فکر می کنم بچه یک جور داروست. یک افیون که مرا با احساس عمیق خوشبختی پر می کند. احساسی که به هیچ دستاورد یا وِژگی ذاتی ربطی ندارد و به قدری کیف آور است که حاضرم در جست و جوی دائمی اش تمام زندگی به هم بریزد.. . بهترین قسمت کتاب- شاهزاده کاگویا- قصه ی بامبوبرپیری که روزی به بامبوی درخشانی می رسد و درون ساقه ی بامبو نوزاد دختر خیلی ریز و کوچکی پیدا می کند. زوج فقیر دختر را به سرپرستی می گیرند و از آن در هر بامبو طلا پی دا می کنند و دختر زیباترین سرزمین ش می شود و هیچ علاقه ای به ازدواج و خواستگارها نشان نمی دهد و مدتی طولانی آسمان را نگاه می کند تا اینکه سفینه ای فضایی پیداش می شود و او ر ا با خود می برد- دختر مال سیاره ای دیگر بوده است و طلاهایی که در بامبوها یافت می شدند هدیه هایی بودند برای تشکر از پدر و مادر. سیاره ی آن دختر گرفتار جنگ بوده و حالا وقتش رسیده بازگردد. می بینم افسانه ی قدیمی عجیب، قصه ی خییل سرراستی ست. تولدشان انگار ماورایی ست. گویی از دنیای دیگر امده اند. در کنارشان زندگی غنایی اسرارآمیز و بی بدیل و بی شک دیر یا زود ادم را ترک می کنند. . خطر غریبه ها- زنی که خودش اکتیویست علیه نژادپرستی بوده و استاددانشگاه در زمینه ینزاد و ... در دوران بارداری از سیاه ها می ترسیده و پنیک می شد. این مسیله ی جذابی ست.- علیه خود بود که من هم در دوران بارداری تجربه ش کردم. این رو باز هم برگردم. صفحه ی 113 . . درکل کتاب پراکنده و بدون عمق و بسیار ساده ای بود که در حیرتم از برگزیده شدن و ستاره های فراوانش.. قطعا حتی در ایستاگرام و تلگرام بسیار جان دارتر خوانده اید در باب مادری و حوالی اش... (less) |
||
کوچک و سخت. ریکا گلچن
- نوشته شده توسط راضیه مهدی زاده
- دسته: جزیره ی کاغذی|کتاب ها|