.

عکاس و بالون

ما با مرگ این چیز پیش پاافتاده‌ی بی همتا خوب کنار نمی آییم. نمی توانیم مثل باقی چیزها مرگ را بخشی از یک قاعده ی کلی ببینیم. به قول ادوارد مورگان فوستر: درک معنی یک مرگ هیج کمکی به درک معنی باقی مرگ ها نمی کند.

و همین است که از اندوهی که در پی هر مرگ تازه می آید سراغمان هم هیچ تصور درستی نداریم. نه فقط از شدت و مدت اندوه که از رنگ و جنس آن، از سراب و امیدهای واهی که پیش چشمان‌مان می گسترد. و میل غریبی به بازگشت و شوک آغازین اندوه: یکهو پرتاب شده اید به آب های یخ دریای شمال و تنها یک جلیقه ی چوب پنبه ای پوشیده اید. اندوه نیز همچون مرگ پیش پاافتاده و بی همتاست. اندوه وضعیتی انسانی ست نه پزشکی. قرص هایی هست که کمک مان نمی کند فراموش کنیم اما قرصی برای درمانش وجود ندارد. اندوه زدگان افسرده نیستند ان ها فقط به درستی و به تناسب غمگین اند.

پس چه مقایسه ی مبتذلی. وقتی مدل ماشین تان را عوض می کنید یکهو می بیند چقدر ماشین هایی مدل شما توی خیابان هستند. قبلا هیچ وقت اینجور به چشم شما نمی امد. وقتی بیوه می شوید تازه می بیند چقدر زن ها و مردهایی که تقریبا همیشه برایتان نامریی بودند.

(در جستا مادرها می تونه اینطور باشه: دیدن مادرها. شکم های بالاامده. کالسکه ها. گهواره ها، صندلی های ماشین، کوله پشتی های بچه و آویزهای بچه.  چهره ی شهر با وجود بچه و بعد از مادرشدن.

عصبانیت از این بی تفاوتی. از بی تفاوتی زدگی که صرفا ادامه می یابد تا بالاخر صرفا تمام شود.

تعجبی ندارد بعضی ها بخواهند سر بحث را کج کنند و به سمت موضوعات بی خطرتر بروند. چقدر در این طفره وری دست به یکی می کنند.

اندوه خودخواه ترمان می کندو برای بقا مجبورمان می کند در موضعی دفاعی چنپره بزنیم. و این موضع جایی نیست در بالای ابرها. دیگر نمی تواندی زنده بودن خودتان را احساس کنید.

(در بخش از دست رفتن عمق از مرگ همسرش و اندوه و نوع برخورد دیگران در تسلا دادن می گوید در این میان قصه ی مرگ های دیگر و ماجراهای دوستانش را نیز تعریف می کند. این خیلی کمک می گنه من مثصلا همیشه دوربین راوی رو به سمت خودم می گیرم ولی بهتره از قصه های دیگران و شنده ها و شایعه ها و روزنامه ها و ماجراهای حوالی هم استفاده کنم.)

.

مدت هاست که به نظرم این جمله ی نغز کمی غلط انداز است: چیزی که تورا نمی کشد قوی ترت می کند. بله خیلی چیزها هست که مارا نمی کشند اما تا ابد ضعیف مان می کنند. از کسانی که با قربانیان شکنجه سرو کار دارند بپرسید. از مشاورانی بپرسید که درگیر قربانیان تجاوز و خشونت های خانگی اند.

اندوه زمان را از نو باز میسازد. طولش را جنسش را کارکردش را. هر روز که می گذرد با فردا یکی ست. پس چرا روزهای هفته را از هم سوا کرده اند و برای هرکدام اسمی جدا گذاشته اند. اندوه مکان را هم ازنومی سازد. به جغرافیای جدید وارد می شوید که پر است از مکان هایی چون شوره زار فقدان، برکه ی ساکن بی تفاوتی. رودخانه ی خشک شده ی فلاکت، باتلاق بیچارگی

.

اندوه غرابت بی معنایی هم دارد. وجود شما معنایش را از دست می دهد و دیگر نه عقلانی ست و نه موجه. احساس پوچی می کنید.

.

 وقتی خدارا کشتیم خودمان را هم به کشتن دادیم. این رفیق قدیمی خیالی مان را چرا بکشیم؟ در هر صورت زندگی بعد از مرگ نصیب مان نمی شد اما شاخه ای را که از روی آن نشسته بودیم هم بریدیم. و منظره ی آن بارلا از ازتفاع حتی اگر تنها توهم یک منظره بود خیلی بدک نبود.

ما ارتفاع خدایگانی را از دست داده ایم و عمق را هم از دست داده ایم. روزگاری خیلی خیلی پیش تر می توانستیم به جهان زیرین به جایی که هنوز مرده ها زندگی می کردند برویم.

.

اندوه یک وضعیت است اما سوگواری یک فرایند. اندوه عموی ست و سرگیجه آور اما سوگواری افقی ست. اندو.ه دلتان را به هم می زند. نفس تان را می برد . نمی گذارد خون به مغزتانم برسد. سوگرواری شما را با خود به سمت و سوی تازه ای می کشاند.

.

 متوجه شدم او تا جایی زنده می ماند که در حافظه ی من زندگی کند. البته که در ذهن باقی ادم ها هم به قوت خودش جاری ست. اما من یگانه یادآورش بودم. اگر همه جا حاضر بود این به خاطر این بود که در ردون من بود. درونی شده ی من.

.

وقتی وارد سالن شدم دیدم نمی توانم ادم های معخولی و سرخوش را ه برای تماشای اپرا امده بودند تحمل کنم. شلوغی را و خونسردی معمول ادم ها را.

.

 بیشتر به این دلیل که هر وقت به عمق خاطرات فرو می روم به جایی نمی رسم. تا مدت قبل از شورع سالی که مرد را به یاد نمی آوردم.

احساس می کنم که بار دوم است که دارد از دست هایم بیرون می لغرد. اولین بار در زمان حال از دستش دادم و حالا هم در گذشته از دستش می دهم. حافظه ی بایگانی تصویری ذهن شکست می خورد.

.

این واقعیت که کسی مرده است شاید به این معنا یاشد که دیگر او زنده نیست اما به این معنما نیست که او وجود ندارد.- این را ان هایی که هنوز از مدار حارهای اندوه عبور نکرده اند نخواهند فهمید- راجع به سقط جنین و بچه و ماجراهای بچه هایی که در حوالی ما بودند.

.

ساعت از یاده گذشته بود. اینجور وقت ها دلم برایش تنگ می شود.

.

 من نسبت به تو از ارتفاع بلندتری سقوط کرده ام. امعا و احشای پاره پاره ام را ببین. اندوه زدگان طلب همدردی می کنند.

بعدش جنون می آید سراغشان. و بعد بی کسی. نه ان تنهایی چشمگیری که منتظرش بودید. نه ۀن مظلوم نمایی بیوگی. فقط بی کسی.

.

بالاخره موفقت در سوگواری چیست/ جوابش در به خاطر اوردن نهفته است یا فراموشی؟ یک جا ماندن یا ادامه دادن؟ یا یک جور ترکیب این دوتا. توانایی نگه داشتن مجبوب از دست رفته در ذهن با تمام قوا. توانایی ادامه دادن زندگی درست همانجوری که اگر خودش بود از شما می خواست.

.

مطالعه ی بیماران سرطانی نشان می دهد که عملکرد ذهن تاثیر ناچیزی بر نتیجه ی درمان دارد. ممکن است بگوییم داریم با سرطان مبارزه می کنیم ولی صرفا سرطان دارد با ما مبارزه می کند. ممکن است فکر کنیم شکستش داده ایم. درحالیکه فقط رفته ایت تجدیدقوا کند و از نو بزند به یک جای دیگر. باز یروزگار است دیگر و ما هم بازیچه. و شاید اندوه هم همین است. ما خیال می کنیم که با او جنگیده ایم. هدفی داشته ایم. بر اندوه چیزه شده ایم. درحالیکه تنها اتفاقی که افااده این است اندوه به جای دیگری رفته است.

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید