امروز نهم مارچ. بعد از یک هفته دوری از بوک کلاب. برف زیادی اومد و همه جا سفید شد و هوا یک درجه شد. سپهر دور از چشم ما یه تخم مرغ کامل رو خورد🙆😂 من تو اتاق بودم آخرین جلسه ی کلاس روجا و بچه پیش حمید بود و رو زمین نشسته بود و با فاصله ازش تخم مرغ تو ماسه گذاشته بود و خودش تو میتیگ بود و برگشته بود دیده بود خودشو به کاسه رسونده و یه تخم مرغ رو خورده و حالا هم داره کاسه شو میخوره.
حمید تخم مرغ رو درست کرده بود آبپز که خودش بخوره و یه کمی شو به بچه بده که اینطوری شد...
از بوک کلاب به فرشته ی زمینی😂🙆
نفهمیدم الان باید عسل و حنظل بخونیم یا آوای کوهستان.
.
ولی من هردورو دانلود کردم و از هردو بیست صفحه ای خوندم. فکر می کنم عسل و حنظل زودتر تموم بشه و امشب می شینم پاس می خونم حالا که تو هم مشکل تکنیکال ت حل شد.
کلا خیلی شاد و خوشحال و به وجد اومده آن با کتاب های خیلی زیادی که توی لیست داریم و تا حالا تعداد چشم گیری شون رو خوندیم و در مسیرشون هستیم. کلا روزهای خیلی خیلی پرکار و شلوغی هستند و من خیلی خوابم نیاد و خسته م و چشمام درد می کنه و پایین چشم هام کود افتاده و سبز شده اما خیلی کیف می کنم با این مدل خستگی تازه که تا نیمه های شب به سختی بیدار می مونم و می خونم.
دیدن لبخند آقای مجری هم که بیشتر از پنجاه بار دیدم تو حال و هوای این نوشته بی تاثیر نیست البته... تو ایستاگرام گذاشتم.
سعی می کنم هر روز یه یادداشت روزانه و وبلاگ نوشته هم داشته باشم و می خواستم بیام بهت گیر بدم تو چرا نمی نویسی تو اون وبلاگ ت؟ باز باید بیام گیر بدم بهت😯🙆
راستی می تونیم از کتاب لنگرگاه در شن روان هم که تو لیست بود و خوندیم بنویسیم.
عسل و حنظل:
راوی های مختلف مراد و ملیکه و سامیه دخترشان. سهل و ممتنع شروع می شه و گرم و شرقی... یک زندگی ملال انگیز بعد از سال ها روزگار مشترک و یک فاجعه ای که این زن و شوهر از سر گذرون که احتمالا مرگ بچه شون هست.
سه تا بچه اینجا وجود داره. دختری که یکی از راوی هاست. احساساتی و شاعرمسلک و دو پسر
.
کلمه ی قدغن رو دیدم غلط املایی داره🙆 خیلی رو مخم رفت.
مراکش و اعتقادات چشم زخم و برقع پوشیدن دخترها تو این سال های اخیر، بدون عشق و دوست بودن ازدواج کردن، ازدواج های معرفی خانواده،مردی آگاه و پرخوان زنی در خانه و مشغول بچه داری و...
.
مراد به زلیخا زنگ می زند. عشق سال های جوانی... اما زلیخا مذهبی شده و نمازخوان و... چه صحنه ای و چه حسی... نسیمی وزید اما به ناکجا....
.

عسل و حنظل
۱۰مارچ ۲۰۲۲
۲۰اسفند ۱۴۰۰
شب است و قهوه و تیرامیسو خوردم و نیمه ی کتاب را تمام کردم و را رفتم سراغ آوای کوهستان...
امروز در مسیر با شما بودم در گوشه های دنیا حرف زدیم و قدم زدیم و به شیرینی فروشی رسیدم. و از قطع کردن رویاها گفتی که جهنم از انقطاع رویاها آغاز می شود. رویاپردازی فی نفسه جهان مستقل به خود را دارد جدا از واقعیت که به تحقق برسد یا نه...
کتاب نقشه هوایی برای گم شدن را خواندم و آنقدر دوست نداشتم اما یک نکته ی خیلی جذاب داشت. اینکه می شود فقط و فقط مسافر بود و در عدم قطعیت زندگی کرد و نگران جواب متقن نبود. فکر می کنم ما و رویا و انتزاع و عالم خیال از هجده سالگی با فلسفه خواندن به همدیگر گره خورده ایم. همیشه این نسبی گرایی و عدم قطعیت با ما بوده و هست. که چقدر برای نوشتن و نویسنده بودن لازم است و چقدر در زندگی ما را عقب انداخته و گاها احساس خسران می کنیم...
.
اما عسل و حنظل
(https://borjbooks.ir/blog/%D8%B4%D9%87%D8%B1-%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3%D9%88%D8%AE%D8%AA%D9%87/)لینک بالا مقاله ی مدیر نشر برج راجع به کتاب است. بسیار مقاله ی جامع و کاملی بود که من بعد از اینکه این متن رو اینجا نوشتم سرچ کردم و خوندم.

با شوق شروع کردم و در میانه ی کتاب شوقم را از دست دادم و انتها را سریع تر خواندم تا تمام شود.
آداب و رسوم و اعتقادات به شدت من را یاد ایران می اندازد. فساد شدید اجتماع و محیط کار و روشه بگیری و فضای خانوادگی که مرد اهل سیاست و کتاب است و زن غرق در عوالم خانوادگی و چشم هم چشمی. خساست و صرفه جویی کردن و معیارهای آدم خوب در جامعه ی ایرانی مثلا بعد از انقلاب و دوران جنگ و دهه ی شصت که قناعت تبلیغ می شد و ما چقدر با این فضاها آشنا هستیم. ادبیات و پابلیش شدن کارها با سکس و دختران جوان را اغوا کردن و تجاوز و بدنامی و....
زن و مردی که ناگزیرند که با یکدیگر زندگی کنند.
یه راوی که راوی های دیگر هم به آن ها اضافه می شوند.ویاد مهمترین شأن که به نوعی داستان را وارد ماجراهای مهاجرت و نژاد و دیگری می کند.
حضور دو پسر آدم و منصف_واقعا منصف رو کاملا می تونست حذف کنه._خیلی مسخره بود روایت از زبان منصف
.
فرزندان باد
از شب می گذرند
برپلک های دختران جوان
که رازش را در دل میوه ای تابستانی دفن کرده است.
راز او هسته ی آن میوه است
عسل و حنظل (https://www.google.com/amp/s/www.yjc.news/fa/amp/news/6634853)
.
و حضور تراما وسط زندگی معمولی و رو به رشد با رشوه گیری... و این زندگی بعد از فاجعه...
.
و زندگی بعد از رفتن و غیاب یک دیگری که به همدیگر گره خورده بودند و تحمل همدیگر را نداشتند اما حالا دلتنگی ست برای همان حضور آزاردهنده _ به نظرم میشه تحلیل های روانکاوانه انجام داد اینجا. این نیاز به بودن دیگری ای که تلخ است...._

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید