،لبخندهای بزرگ. دست های کوچک. چشم های خیره و عاشق زندگی. نگاه کردن. تماشای جهان. کشف انگشت ها. لبخند و همدردی و هندلی صورت من. نگاه خیره شیفته و عاشقانه به من که مادرش هستم. ریختن قلب. ذوب شدن رگ های منتهی به قلب. آسمان آبی کوچک خانه ام.
نوشتن برای تو. برای لبخندهای بی امان تو. برای چشم های کوچک و ذوق زده ات. برای کشف های بزرگ هر روزه ات. برای زندگی و جاانت که هر صبح تازه است. که کشف می کند صداها را از گلوگاه بیرون می گشد و لب های لرزان را می چرخاند تا شبیه لب های من شود. برای تو که آسمان آبی خانه هستی و آسمان همه جا یکدست نیست. آسمانی که تو هست بر بالای سرم از وقتی آمده ای بی امان و ممتد و بی کران هر روز آنجاست. رو به پنجره ای که جایی میان جناق سینه ام باز شده است. از ۸۰ روز پیش پنجره ای رو به آسمان آبی درونم گشوده است که قفل هایش در دست های کوچک توست. در صداهای ناشناخته ای که دانه به دانه و ذره به ذره کشف میکنی.
.
من آدم خوش اقبالی هستم که یک روز در ابتدای پاییز تو به دنیا آمدی و شدی شهر شلوغ و شاداب و دشت سرسبز و خرم و رودخانه ی سیال و روان جغرافیای وطن من. پایتخت وطن منی و وتن ت و تنم در یک تن نفس کشیده اند در روزگاری دور برای دویست و هفتاد روز... و چه سرنوشت خوشی ست آن تن، تو را تاب آورد و بند ناف گردنت را رها کرد تا کاشف شادی های کوچک و بزرگ هم باشیم. تا وطن امن من باشی و پنجره ای رو به روشنایی در روزهای تاریک که کم هم نیستند در زندگی های دور و نزدیک ما...
بودنت آنقدر همیشگی ست و پیوسته که در تمام خواب ها و حتی در کابوس ها_ در آن روزهایی که دو نفر بودم و یک ماه تمام هر شب کابوس های تکه پاره می دیدم_ آنجا بودی. یک حضور گرم و روشن.
اسم های ما را از آیه های نور برداشته اند. و تو تلالو همه ی چیزهای روشنی. تو آن لحظه ی کوچک و نازکی هستی که شاخه های های ظریف و نحیف نور از لابه لای برگ ها به جان رنجور آدم ها میریزند.
و اگرچه حسرت داشتن همدیگر زیر سقف یک کشور را در جان ما ریخته اند:خواستی اندک و کوچک را از ما دریغ کرده اند اما در جایی عمیق تر، در یک جغرافیای لمس ناشدنیِ بدون مرز تو برای من خانه ای هستی امن و گشوده با هزار گوشه ی دنج و آفتابی
و امروز تولدت توست.
اول مهر که مهر، متاعی ست سنگین. هدیه ای گران و موهبتی بی همتا.
. و تمام تو، عصاره ی این ماه است. اول مهر ما بر ما مبارک باش د که تولدت بزرگترین موهبتز