تو سایه خودت را داری جاهایی که بودی سایه ات را پس داده اند
حوالی برهوت تیم خانه سایه ات را پس داده است.
خیابانهای نیویورک سایه ات را پس دادهاند.
تو سایه خودت را داری.
در سفر رد سپید کشتی سایه ات را به اعماق فرستاد
اما چون بازگشتی سایه ات آنجا بود تا به تو خوش آمد بگوید
سایه ان به خانه من آمد
بر شانه هایم نشست
.
.
همین حالا هم غروب دست برده است
جهان کهنه را ورق بزند
به زودی تاریکی از راه میرسد
و این پیر های خسته باید بروند به ساختمان تا هرکدام تنها دراز بکشند در چراگاه عمیق و بیحاصل خوابی بلند
.
انگشت هایم را ترک می کند که ده آرزوی کوچک اند بازوانم را ترک میکنم که همواره میخواستند مرا تنها بگذارند.
.
و باد برمی خیزد ماه را می رباید و تاریکی را بر کاغذ جا نمی گذارد.
ماه را ستایش میکنم چرا که آدمیزاده را رنج میدهد آفتاب را بهخاطر کرامتش
.
زن بیدار است زل میزند بلکه های نور در تله های قاب پنجرهز