اولین مجموعه داستانی که از ناتاشا امیری می خوانم. خواندنش لذت بخش بود و من اینچنین آشنا شدم که مجموعه داستان" بعد از هفت قدم بلند"در جشنواره داستان اصغر عبدااللهی برگزیده شد اما برنده نشد و این کتابی بود که برنده شد و به نظرم واقعا برازنده اش بود.
.
داستان های این مجموعه با تکنیک موازی نویسی همراه هستند. در هر داستان با داستانی دیگر در موازات رو به رو هستیم. داستان ها در کمال خونسردی و به دوراز سانتی مانتالیسم و هیجان زدگی نوشته شده اند و موضوعات جذاب و متنوعی دارند.
داستان گربه ها تصمیم نمی گیرند ماجرای مادری که با دختر جوانش درگیری دارد و در این میان گربه هایی به خانه اضافه شده اند. گربه هایی که دیگر علاقه ای به توله هایشان نداشتند و می توانستند به راحتی ان ها را رها کنند. به نوعی آرزوی پنهانی خود مادر که راوی قصه است. ( با تمام وجود آرزو می کردم که کاش شش ماهگی از دستم افتاده بود.(
کلمه هایش من را به جنون می کشاند: خفن بازار. گرخید. شیمپل.
.
در داستان نوعی جزیی نگری تصویری وجود دارد. نگاه دقیق تصویری نه تعریفی و توصیفی.
.
داستان دوم. تنگه. ماجرای دو دوست است که با ماشین به سمت کوهستان و تنگه ای طبیعی می روند. همه چیز در این داستان به نوعی نماد تنگه است. رابطه ی دو دوست با هم که به انحنای خودش رسیده و در تنگنا گیر افتاده است. رابطه ی زن با شوهرش که او را کتک می زند و از او متنفر است اما به او بازمی گردد . طبیعت و فضایی که داستان در آن رخ می دهد.
استعداد عجیبی در بیچاره کردن خودش داشت شاید هم از من متنفر بود که اجازه دخالت در زندگی اش را به خودم می داد و توی دلش میگفت آنقدر احمق نیستم که به نصیحت بی تجربه ها گوش بدم.
.
شیرین از طلاق دوست و آشناها گفت.
همیشه توی تعریف بدبختی دیگران اغراق می کرد تا نشان دهد خوش شانس ها هم فقط توی شکل های متفاوت سرنوشتشون دارند مثل زن همسایه ظاهراً سفید وقتی که وقتی شوهرش خواست با قهر خانه را ترک کند جلوی در دراز کشید تا مانع شود «نمیدونی چقدر دلم واسش سوخت بود.»
این اتفاقات تسکینش می داد که تنها بدبخت دنیا نیست.
این یعنی بدجور و اهمیت می داد یعنی به شکنجه معتاد شده بود یعنی لازم نبود ادای زنهای مستقل را در بیاورد گاوی جلوی پرچین سنگی ماغ کشید و گله گوسفند از جاده گذشتن مطمئن بودم آسمان ریسمان میبافند تا اصل ماجرا را نگفته باشد
.
داستان مرسانا
اینکه چطور اسطوره ای در قالب جامعه و معیارهای همه گیرش تبدیل می شود به یکی مثل همه.
" حسابدار سومری در کتیبه های تاریخی استعداد بیشتری از او داشت."
سیگنال های فضایی من توی گوشش القا کرد برای عمر طبیعی ضمانتی نیست. با مرگ یکی از دوستانش حس کرد واقعاً فرصتی ندارد اما یادش نیامد باید چه کار مهمی انجام دهد به زمین و زمان شکایت کرد ولی نفهمید این بهای سنگین را اصلاً برای چه پرداخته است و البته مثل تمام بشریت که دچار بیماری مزمن فراموشی است خیلی زود تجربه اش را از یاد برد.
در چهل سالگی به اوج کلافگی رسیده بود با اینکه در ظاهر زنی مستقل به نظر میرسید و بسیاری به او غبطه میخوردند موفقیت چیز مرموزی بود که وقتی به آن می رسید میفهمید اصلا نمی دانستید دنبال چه بوده است ۱۵ سال می شد که در شرکت بهداشتی مدیر داخلی شده و پراید دست دوم را قسطی خریده بود خانواده اش در همان خانه کلنگی زندگی میکردند.
.
طوری حرف میزد انگار رفتن به طبیعت غیر عادی بود اما زندگی توی میدان های مغناطیسی و خطرناک شهر عادی به نظر می رسید.
.
مدتی در آن غروب دلگیر، دور شدنش را نگاه کردم درست مثل مرده متحرک قدم بر می داشت و به زندگی برمی گشت که نابودش می کرد لحظاتی بعد مرا کلا فراموش میکرد همانطور که خودش را سالها میشد از یاد برده بود.
.
هدهدی که تصادفی از لانه ماکیان ها سر در آورده بود دقیقا همان شده بود که نباید میشد یک ماکیان خانگی چاق
.
نمونه مثالی مرسانا موجودی در حد کمال که باید کاری را انجام میداد که برایش طراحی شده بود مثل یک قالب تو خالی باقی ماند.کار من دیگر تمام شده بود روز بعد باید سراغم رسانهای دیگر می رفتم در یک طول و عرض جغرافیایی متفاوت که به او مارتین جانسون میگفتند.
.
داستان پرتقال بده را از همه کمتر پسندیدم.
.
داستان گپ مجازی هم دو داستان به موازات هم پیش می روند.
.
داستان زالوساز یکی از بهترین ها و تکان دهنده ترین ها بود. داستان پایانی کتاب.
سر سفره شام صدای حرکت زالوها که آب را به بدنه آکواریومی کوبیدن گاهی در میان صحنه های بی دیالوگ سریال تلویزیونی به گوش می رسید. پسرهای بزرگ خانه نبودند. اغلب به این خاطر که باید توی یک اتاق کوچک روی تخت دو طبقه دوران نوجوانی اش می خوابیدند.
در مغازه سیم کشی یا منزل رفقایشآن میماندند اولی در کنکور قبول شد و دومی ترک تحصیل کرد گاهی با بوی علف بر می گشتند و در برابر هر اعتراضی گلدان و میوه خوری بلور را می شکستند
.
زالو وقتی که آرامش داشت تأثیر بود تخم گذاشت ولی درست در اوج قرض ها قصه های بانک حلیم سه بار حامله شد دلیلش را به درستی نمیدانست وقت امتداد نسل و نام فامیل به ذهنش می رسید.
.
دکتر علفی آنطور که صدایش می کردند دستکش به دست جلوی بزرگی را بر پشتش گذاشت و سرش را با گاز استریل نمدار فشار داد تا بگزد گفت پیشینه این طب به لوح های خط میخی می رسد.
با لیوان حجامت چند دقیقه بادکش کرد و ۵۰ سی سی خون گرفت شاید تصویر و رقیق کردن خون همزمان دیدنش را باز کرد و توانست مهشید را جلوی خانه اش ببیند.
پیغام حلیمه را توی موبایلش خواهند شیر دو عدد پنیر یک قالب نرم کننده موی سر...
به تازگی در اینستاگرام صفحه ساخته بود و عکس قلاب بافی هایش را در آن می گذاشت و گاهی به همسایه ها آموزش می داد تمام تلاشش را می کرد تا فضای خانه را آرام کند اما توانایی پر کردن خلا هایش را نداشت.
فداکاری های بزرگ تر از غذا پختن و شستنلباس لازم بود تا زندگی به باتلاق تبدیل نشود.
.
ناگهان وضعیت سفارش را جلوی چشم دید. به دوزخ همیشگیاش برمیگشت. زندگی با حلیمه و سه پسرش تا شاید ۷۰ سالگی با هزاران مشکل همراه زالوهای توی توالت.
این زندگی غریب و احمقانه بدون کورسویی برای تغییر بدترین مجازاتش بود
ز