«من افسرده ام.»
این جملهایست که بعد از چهار ماه خانهنشینی و قرنطنیه، در یکی از گروههای تلگرام مینویسم. (گروهی که بیشتر، تشکیل شده از آشنایان است تا دوستان. یعنی زمان و رابطهی میان مان آنقدر صیقل نخورده و عمیق نشده است.)
یکی از اعضای گروه در جواب نوشت: چرا؟ تو که مینویسی، میتونی با نوشتن، خودت رو خالی کنی و افسردگی رو از بین ببری؟
همه چیز از همین جملهی مهربانانهی پروانهای آغاز شد. واقعا میتوانستم با نوشتن خودم را خالی کنم؟ نوشتن باعث میشد افسرده نباشم؟ نوشتن باعث میشد کمتر در معرض اتفاقهای جهان، قرار بگیریم؟ نوشتن، ابزاری بود برای شاد بودن؟ به شیوهی کاتارسیس، آنطور که ارسطو میگفت ابزاری در اختیار داشتم برای تزکیهی روح و روان؟
جرج برنارد شاو میگوید: «نویسنده کسیست که نوشتن برایش از هر کسی سخت تر است.» رابرت برتون نویسندهی کتاب «کالبدشناسی اندوه» مینویسد: «من از اندوه مینویسم تا مشغول باشم و از اندوه حذر کنم.»
فردی که این جمله را در جواب برایم نوشت به انرژیهای آسمان، زمین، ماههای سعد و نحس و لحظههای اینچنینی بسیار معتقد است. احتمالا «نوشتن » نیز در نظرش امریست مثل قدم زدن در گلزاری سبز و نسیمی خنک بر پوست تن یا چیزیست مثل مدیتیشن؛ آرامبخش و روحانگیز یا شاید نوشتن در نظرش، نشستن و خیره شدن و انتظار برای ظهور وحی و الهام باشد.
آیا نویسنده برای نوشتن باید در معرض الهام باشد؟ آیا وحی است که از عالم بالا به یکباره ظاهر میشود و نویسنده را بر سر میز کارش مینشاند؟
دوریس لسینگ، نویسندهی برندهی نوبل سال ۲۰۰۷ میگوید: من همواره از واژههایی مثل «الهام» بیزار بودهام. نویسندهگی و عمل نوشتن مثل یک کار علمی و حل یک مسئله است: مراحل مخصوص به خود را دارد و فقط گاهی پا را فراتر میگذارد و به عالم خیال منتهی میشود.
لینک مطلب برای ادامه خواندن مقاله