اسم کتاب و سخن ناشر و پیشگفتار مترجم را بسیار جذاب تر از کل کتاب یافتم که آنگار با سختی و با کوشش فراوان به دنبال مثال ها و داستان هایی بود مرتبط با گم شدن.

.

نویسنده هایی که با این ژانر دست و پنجه نرم کرده اند بدون ادعای ارائه ی تعریف نظری برای این قالب نوشتن، تعبیرهای جالب و قابل تاملی درباره ی جستار دارند.

  1. فرمی سیال برای گفتن رخدادهایی که بر من نویسنده رفته است و ردپایش را روی هویتم بای گذاشته است.
  2. متنی ماجراجو در جست و جوی راهی برای حور کردن چیزهای به ظاهر ناجور- پیدا کردن خویشاوندی پنهان بین مقولات غریبه
  3. قالبی لگام گریز که نشان می دهد چگونه امر شخصی و عمومی تار و پود هم را می تند و چگونه دانش آکادمیک و قوام شهودی درهمی می جوشد و قوام می یابد.
  4. فرمی که به شکل یتوان فرسا مبهم است و مثل ماهی ر کف دست لیز می خورد.
  5. متنی که ارتباط را توصیف نمی کند بلکه ان را کشف می کند.آشفته می کند. برهم می زند و دستکاری می کند.
  6. ژانری که تعریف کردنی نیست مثل زندگی مثل عشق.
  7. روایتی که ظرفیت وارسی درزها و شکاف ها و نشتی های خود را دارد. متنی که قادر به بررسی خطاها و شکست هایش است.
  8. دغذغه ی او در یک جا نماندن و دعوت به سفر است. مسافر بودن و نرسیدن. نوشتن هم نوعی پیاده روی به مقصدی نامشخص است. او نه به دنیال مسیر است و نه برایش عدم قطعیت و رازآلودگی زندگی هراس دارد. نه دنبال جواب است و نه مقصدی خاص. درواقع نگاهی نو به جهان پیرامون است تا بتوانی در عدم قطعیت زندگی کنی و دوام بیاوری بدون اینکه لزوما مرزهای دور و ناشناخته را لازم باشد از هم تمییز بدهی .

گم شدنی که نویسنده از ان می گوید لزوما گم شدن در مختصات جغرافیایی نیست بلکه گم کردن زمان هم هست. وضعیتی که ویرجینا ولف با نشستن روی صندلی به ان دست پیدا می کرد.

ژاپنی ها رسمی دارند به نام کینزوگی که در ان ظروف شکسته را به جای دور انداختن با آب طلا و نقره بند می زنند و شمایلی جدید از ظرف می سازند تا رد گذشته را بتوان در آن دید و ستود. معتقدند تاریخچه ی هرچیزی بخشی جدانشدنی و قابل احترام است. گاهی نقص می تواند بزرگترین فضیلت باشد.

مثلا در سفر به کویر در چنین جاهایی متوجه می شوید که "خود" فقط با ارجاع به باقی جهان وجود دارد. بدون موه ها و خورشید و آسمان و انسان ها و موجودات دیگر، هیچ تویی در میان نیست. و ان چیز ثابت جهان است و تو خود منوط و مشروطی جزیی ار محیط خویش.

جستار اول- درها را باز کن.

در را به روی ناشناخته ها باز بگذار. در را به روی تاریکی باز بگذار. از انجا ارزشمندترین چیزها وارد می شوند. از انجاست که خودت امده ای و مقصدت هم همانجاست.

خصیصه ی ادم کامیاب خاصه در ادبیات ظریفت همین تحمل عدم قطعیت هاست. بدین معنا که انسان بخواهد در شبهه و رازآلودگی و شک و تردید بماند. بدون اینکه بی محاب در پی حقیقت و عقلانیت باشد. گم کردن خود یعنی تسلیمی لذت بخش، گم شده در آغوش خود، بی اعتنا به جهان یکسره غرق در هرچه حاضر است. وازه ی انگلیسی لاست در زبان انگلیسی از زبان باستان و به معنای سربازانی ست که از آرایش نظامی خارج می شوند تا به سرزمین خودشان برگردند. آتش بسی موفت با جهان پهناور.

 هنر آرام بودن در عین گم شده گی طوری که ماندن در دل ناشناخته ها باعث وحشت یا عذابت نشود.

.

جستارهای آبی دوردست در دریاچه ها و نقاشی ها و...

دنیا در کرانه ها و اعماقش آبی ست. این آبی همان نور گم شده است. نور در انتهای طیف آبی اش. آب عمیق پر است از این نور پراکنده. هرچه آب خالص تر، آبی پررنگ تر. آسمان هم به همین دلیل آبی ست. اما آبی افق، آبی، آبی خطه ای که انگار با آسمان درهم می آمیزد. آبی تیره تر رویایی تر و ماتم زده است. آبی دورترین جایی ست که چشم می بیند. آبی دوردست. وری که به ما نمی رسد. نوری که گم می شود. رنگ حسرت، رنگ تنهایی رنگ انجایی که از اینجا پیداست و تو در انجا نیستی. رنگ جایی که هیچ وقت نمی توانی بروی.

.

 بیا به این فاصله عشق بورزیم. فاصله ای که تمام و کمال در تار وپود دوستی تنیده چراکه انها که همدیگر را دوست ندارد فاصله ای بین شان نیست.

.

نقاشی های آبی. رود آبی. صره ی آبی. تپه های آبی- هنر پرسپکتیو- من را یاد چهره ی آبی عشق می اندازد.- نقاشان همیشه مفتون آبی دوردست بوده اند.

خاطرات مادران گم شده و نیاکانش و.. خاطره های فراوان از این ور و آن ور.. پراکندگی بسیار که گاه به آشفتگی می زند و سیر دنیال کردن را مشکل می کند.

.

 جستار بعدی- رها کن

خرابه چیست/ سازه ای انسان ساخت که به دست طبیعت سپرده شده. مکانی پر از نوید ناشناخته ها با تمام شهودها و مخاطراتش.

ماجرای دوست صمیمی دوران مدرسه و خاطرات و شیطنت ها و خودکشی اش. خیلی دفترچه خاطرات وار پیش میره از اینجا به بعد- من به شخصه ترجیح نمی دم بخونم.-

.

 ترانه هایی که راهشان را به جریان خون من باز کردند.

.

 مکان ها باقی می مانندو. مکان هایی که تو را ساخته اند وئ به طریقی تو هم به آن ها مبدل شده ای. مکان ها ان چیزهایی اند که می توانی تصاحب شان کنی. همان چیزهایی که در نهایت تو را تصاحب می کنند.

.

 وقتی رنگ آبی در افق تیره تر می شود لذتی نزدیک به رنج که جانت را می خلد.

.

صحرا سرشار از نیروهای بدوی و پر از سایه و رازآلودگی و خلوتی که از آن هراس داشتم. خلوتی و بی کرانگی.

در شهر تنهایی یعنی نبود دیگران یا دور بودن شان اما در مکان های دورافتاده تنهایی نه از جنس غیاب که از جنس حضور چیز دیگری ست. هوا انقدر ساکن و بی حرکت بود که صدای تک تک بال زدن های آرام کلاغی به گوش می رسید.

.

 در نادستان و جستار اندیشه ها جایگزین قصه می شوند.

آدم هایی هستند که برایشان یک خورشید در آسمان وجود دارد و جز ان تاریکی ست و آدم هایی هستند که در شب های پرستاره زندگی می کنند.

.

کنار نهادن راه های اشتباه حتی اگر به دانش نینجامد یکی از راه های پیشبرد دانش است.

.

 در قرن نوزدهم انسان همچنان در تلاش برای یافتن جاهای ناشناخته بود.c

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید