برای دانستن روزهای زیادی را هدر داده ام.
دانايی؛ همان زوشنایی دور
که سهم کسی نیست.
همان راز پنهان در پستو
گردوها به موقع می رسند.
کلاغ ها به سمت همیشه پرواز می کنند.
و
کسی نیست روزهای رفته را برگرداند.
.
وقتی می میریم ما به زمین پناه می بریم یا زمین به ما؟
.
دردی که از زمستان تعقیب مان می کرد به استخوان رسید.
.
کدام کلمه را برداري و به خیابان بروم.
.
صدای چکیدن آب از ابتدای خلقت می آمد.
قسم به زایمان ماهی ها در تنگ کوچک کافه
قسم به شب
و تو
که اگر حرف نمی زدم امروز چهل ساله بودم.
برای فرار از شب به تن تو پناه می برم.