کاظم تینا از کشف های اقای منایی بود که در ایران شنیدم. از مهجورهای عجیب با ذهن های درخشان که خودشان کار خودشان را ساخته اند و دست به خودکشی زده اند.نثر و فضای کارها و نزدیک بودن مرگ در تمام داستان ها ایده ی خودکشی و کتاب زنده به گور صادق هدایت را بادم اورد.
.
دو دو روز با شوق تمام کتاب را خواندم. راه می رفتم و در وضعیتی آشفته می خواندم. از ان دست کتاب های ناب که یک دیوانه ی باهوش می تواند بنویسد. داستان اول بی نظیر و فوق العاده بود. یک داستان جان دار از فردی که در قبر زندگی می کند. از زندگی دل زده است. فضای این داستان و اکثر داستان ها به شدت مالیخولیایی و سورئال است. حضور مرگ و آفتاب در همه ی داستان ها تکرار می شود. آفتابی که یا در حال طلوع است یا در حال غروب است و نور کم و زیادش در همه جای داستان دیده می شود. به همین دلیل اسم مجموعه آفتاب بی غروب است. یک مجموعه داستان عجیب با قدرت تخیل بالا.
البته از ضعف های کتاب می توان به پرگویی هایی که تبدیل به واگویه ی راوی می شود نیز اشاره کرد.
.
داستان اول سایه های یک بدبختی- فضای قبرستان و زندگی آرام و عطاری داشتن و زن و بچه ای که در انتهای داستان متوجه می شویم مرد چشم های زنش را کور کرده است و بچه ی کوچک شان مرده است و...
.
شروع داستان" مثل هر روز از مقبره ای که شب ها در آن می خوابید بیرون امده بود. با گام های شمرده آهسته آهسته از کنار جوی آب می گذشت. سپیده ی صبح تازه به قبرستان ابن بابویه رسیده بود. اثری از ابرهای بارانی شب های پیش نبود اما قبرها نمناک و شسته در نور صبح دیده می شد و در بعضی چاله ها هنوز مقدار آبی ایستاده بود."
.
داستان اول شروع و پایان خوبی دارد. پایان حتی شوک اور است و در کل داستان باشکوهی بود.
.
 داستان دوم به شدت عنصر تخیل دارد. پرنده ای که پروانه می شود اما علاقه ی چندانی به استفاده از بال هایش ندارد. تعالی اش را نمی خواهد. فقط این بزرگ شدن را در وجه بدنی اش می یابد. اسم داستان رستاخیز است. 
 
" حیوان یاد بال هایش افتاد. میلی تاریک جسمش را تکان داد. شاید آنجا خوشبخت شوم. من که معنای خوشبختی را نمی دانم. اما شاید چیزی باشد که ارزوی ان را گم کرده ام. بالاخره من صاحب  بال هایی هستم. پرواز خواهم کرد. اما این بال ها مرا به کجا خواهند برد؟"
.
دوره گرد و خواب گرد- دو داستان با فرم یکسان هوم لس هایی که از جهان سیر شده اند و در شهر پرسه می زنند.
.
داستان گویندگان یک قصه
 فضای مالیخولیایی داستان با روایت های مختلف. خانه ی بزرگ و حضور جسد و...
تصویرسازی های خاص و وحشی
" خانوم طاقباز خواب بود. خون زیر گلویش دلمه بسته بود. چند مگس درشت ر.ی خون ها نشسته بود."
.
 افسانه ی فراموش شدنی. داستان پر رمز ورازی که در واگویه ها و کلمات در فضای بسته ی یک اتاق روایت می شود.
.
آفتاب بی غروب سفری ست که یک نفر به همراه سربازی دیگر پا در جاده ای می گذرد. سفر او با غروب آفتاب مرتبط است. " پایان سفرم به غروب رسیده است و پهنای آفتاب پیشاپیشم حرکت می کند. بی اختیار از راهی که گذشته ام باز تماشا می کنم."
.
زندگی جاویدان از زبان مجسمه ای روایت می شود که زنده است و راه می رود و پرده را می کشد و از آفتاب گرم می شود. 
.
در کل داستان ها را می توان در عنصر تخیل، فضای سوریال و جان بخشی به اشیا و وتگویه های فسلفسی و حضور همیشگی مرگ و آفتاب خلاصه کرد.
 
.
 ز

دیدگاه‌ها  

# نجم 1398-11-28 12:13
من هم این مجموعه داستان رو دوست داشتم
و عجیب اینکه در کارگاه اینقدر نقدش کردند
که دلم میخواست سر همه رو بکنم:))))
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید