امروز هفدهم دسامبر بیست بیست و یک و احتمالا بیست و هفتم آدر ماه هزار و چهارصد است. چند روز دیگر شب یلداست. دیروز دوروتا می پرسید شما شب یلدا رار چطور در آمریکا جشن می گیرید و بعد یک ضمیر استفاده کرد که در گوشم زنگ زد.. یک ضمیر منفصلِ به شدت متصل شده.. در میان حرف هایش( که چقدر حرف هایش از جان است و بر جان می شیند که چقدر می توانیم ساعت های طولانی با هم گفت و گو کنیم از ادبیات و از نویسنده ها و از ایران و از زبان فارسی و از مهاجرت و از مادر شدن و از زنانگی و از خانه و وطن و...) گفت این همه که با هم در واتس اپ حرف می زنیم یکبار هم تلفنی و اسکایپی هماهنگ کنیم. بعد گفت. البته "ما" از شما هشت ساعت جلوتریم. وقتی گفت "ما "یعنی خودش را ایران دانست. یعنی همه ی ایران او بود و او همه ی ایران، بود بی هیچ فاصله ای، بی هیچ رنج غربتی، بی هیچ ماجرا و قصه ی پرغصه ی مهاجرتی که فاصله ها می سازد میان ما و شما و آن ها...

 با خودم فکر کردم که من بعد از سال ها زندگی در این قاره هنوز به آن ها می گویم آن ها و اینجا.. من با اینجا "ما" نشده امز

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید