صبح بیدار می شوم و آفتاب است و با خودم می گویم امروز می روم شهر آفتابی را قدم به قدم... بعد می بینم تولد 77 سالگی دولت آبادی ست. مصاحبه اش را می خوانم. یک بخش شاعرانه ی دوست داشتنی دارد مصاحبه اش. می گوید پارسال هم می خواستند برایم تولد بگیرند اما من اجازه ندادم. اما 77 عدد قشنگی ست. مثل دو تا کلاغ و حلقه ی به هم گره شده می ماند. این است نگاه نویسنده به عمر و زمان و عدد و گذر زندگی. به همین اندازه عمیق و زیبا و دوست داشتنی.
می گوید باید از مهرآذر- اسم زنش است. اسم ماه های اول و آخر پاییز- اسم بامزه ای ست. تا به حال نشنیده بودم.می گوید باید از او بپرسید بدی هایم را. من مصداق "بیرون ت مردم را کشته و درونت ما را "هستم.
یک جمله ای هم از شاملو می گوید که "زندگی یک اتفاق است و مرگ یک قطعیت".و بعد از ون گوگ و زندگی درخشان و اینکه چگونه مصداق کامل امپرسیونیسم است حرف می زند که چقدر روی دولت آبادی تاثیر گذاشته است.
دولت آبادی می گوید که کار کردن. کارهای مختلف و بی ربط، بزرگترین آموزگاران او بوده اند. خیلی بیشتر از تیوری ادبی خواندن و...
شمس لنگرودی در تولدش میکروفون را به دست گرفته و گفته:" نباید این جمله را بگویم اما ممنونم که اینقدر در زندگی رنج کشیدید تا شخصیت های واقعی و برجسته ی ادبیات را بسازید."
شب است و خدا و تنهایی. در شب ها می نویسد دولت آبادی...
.
یک فیلم 15 دقیقه ای هم دیدم از تیمور قادری که کلی جایزه های مختلف گرفته است. از اول تا آخر فیلم نگاهم منفی بود که باز شروع شد. فیلم هایی در کردستان و روستاهای دورافتاده ی ایران و فقر و زندگی روستایی و همین است که این همه جایزه ی جهانی برده و... اما آخرش دیدم زود قضاوت کردم و ضربه را زد. به هرحال او متولد 69 است وکردستان. نام فیلم انار،میوه ی بهشت است.
.
با او که حرف زدم باورم نمی شد که برایم جمله ی مارکس را گفت. که آگاهی محصول شرایط است. برایم شرایط جامعه و دانشگاه را با کتاب جرج اورل مقایسه کرد و از مرگ دختربچه ها و آدم ها گفت و جمله ی اوریانا فالاچی که می گفت اگر یک پسریچه در پاریس زیر ماشین برود آه و فغان دنیاست و رسانه و... اما در خاورمیانه وقتی 100 بچه با یک بمب تمام می شوند عدد است و عدد و عدد... او داشت برایم اینها را می گفت. اوی من است او...