دیروز برای اولین بار بعد از سه یا چهار ماه کیم خریدم. یک کیم قهوه ای که رویش نوشته بود شکر ندارد. برای بچه باید از این چهار بار در روز خون گرفتن فیلم بگیرم. ببیند و بگوید خودت خواستی و انتخاب خودت بود... راست هم می گوید. کاملا درست می گوید. پس چرا باید این فیلم را به بچه ی آدم نشان داد؟ قدردانی؟ قدرت وجود و موهبت زیستن و پدید آمدن ؟
روزهای نرم و آرامی هستند بدون آرزوهای بزرگ و انتظارهای شگفت و چیزهای غیرمنتظره... پس سهند چی؟ بچه چطور؟ منتظر آمدن او نیستم؟ نمیدانم. بیشتر دوست دارم خودم را به آن راه بزنم. باورم نمی شود که سه هفته تا 5 هفته باقی مانده تا آمدنش .. زندگی ام چه شکلی می شود بعد از او؟ می توانم همینطور رو به روی پنجره ی باز بنشینم و بنویسم؟
نوشتن یا او؟ یا ندارد.... مثل همه ی اولین بارهاست. به همان اندازه غریب و هولناک... اما می آید و کمتر از یک هفته و دو هفته عادت می کنی. می شود دستت. می شود چشم هایت. می شود پاره ای از تو که یادت نمی آید دنیای قبل از او را... مثل تمام چیزهایی که انتظار نداشتی و رخ دادند و اولش ترسیده بودی و نمی دانستی چه باید کرد و بعد خیلی زود شدند بخشی از تو...
فردا اردیبهشت تمام می شود. شروع ماه گرم خرداد است. شاید متولد خرداد شود. شاید هم تیر.. ماههایی که ناآشنا هستند برای من.. ماه های غریبی که هیچ آدم نزدیکی در ان ها نمی شناسم...