یک چیزی هست که هنوز هم من را خوشحال می کند. یک چیز بی مزه ی لوس. یک چیزی که امروز یادم آمد که من از بازماندگانش هستم. از بازماندگان نسلی که هنوز چیزهایی برای گم کردن و پیدا نکردن شان دارند. آدم هایی را که در روزهای شلوغ جا گذاشته ای و حالا هرچقدر که می گردی پیدایشان نمی کنی.
من شاید آخرین دسته ی این آدم ها باشم. آخرین دسته ی آدم هایی که چیزهایی برای پیدا کردن دارند. آخرین دسته ی آدم هایی که دوست هایشان را گم کرده اند و هر چقدر که در اینستاگرام و تلگرام و فیس بوک دنبال شان می گردند آن ها را پیدا نمی کنند.
آخرین دسته ی آدم هایی هستم که وقتی یک دوست قدیمی پیدایش می شود و می پرسد از "ت" خبر داری؟ می گویم: "اوه نه.. همون روزها گم ش کردم. همون روزها که از اون شهر رفتند دیگه خبری ازش نداشتم. چندبار بعدش سعی کردم پیداش کنم اما نشد. نبود. هیچ اثری از خودش به جا نگذاشته بود."
.
توی دایرکت های اینستاگرامم یکی از دوست های خیلی خیلی قدیمی برایم پیام گذاشته و قربان صدقه های الکی رفته و خودش را معرفی کرده و.. من جوابش را با گل و سبزه می دهم اما واقعیت این است که قیافه اش را یا یکی دیگر از دوستانش که با هم می گشتند و هنوز هم با هم دوست هستند ترکیب کرده ام. قیافه هایشان را میکس کرده ام و مطمینم اشتباه می کنم. دماغ خانوم"ب"را گذاشته ام رو صورت خانوم" میم" و رنگ پوست این یکی را روی آن یکی و... وضعیت پیچیده ای ست.
اما هنوز او را یادم هست. هنوز یادم هست که ماجرای سخت عاشقانه ای داشت و همان سال ها شنیدم که با عشقش مزدوج شد و ادامه ی قصه های عاشقانه... عکس پروفایل ش دو تا دختر ملیح است. دخترهایش هستند. نمی پرسم آیا همان عشق روزهای 16 سالگی،پدر دو دختر ملیح است یا نه...فقط می گویم چقدر دخترهایت ملیح هستند و...او از من می پرسد از "ت" خبر داری؟
"ت" دوست صمیمی من بود. دوستی که برایم ساندویچ های کالباس می خرید. آش رشته می خرید. دوستی که عاشق خریدن همه ی خوراکی های خوشمزه ی دنیا برای من بود. من هم عوضش همه ی سوال های تاریخ و ادبیات و علوم اجتماعی و.. بهش تقلب می رساندم. من همیشه هوایش را داشتم. حتی دو بار برگه هایمان را با هم عوض کردیم و بعد از امتحان رفتیم یک ساندویچ هایدا خریدیم و باهم نصف کردیم.
"ت" از آن شهر رفت. "ت" یک جوری همیشگی رفت و دیگر پیدایش نشد. انگار ازدواج کرد. انگار خیلی زود افتاده بود توی بازی زندگی. به هرحال "ت" را گم کردم. این روزها اسمش را سرچ می کنم. نیست. هیچ جا نیست. هیچ جا. یک حسی عجیبی دارم. "ت" را هم دارم و هم ندارم. "ت" دست نخورده مانده در این دنیای شیشه ای . "ت" هنوز خودش است بدون عکس دخترهای ملیح و پسرهای بورش...