سر کلاس دکتر که بودم یک جمله گفت که فکر می کنم درس امروز و فردا و فرداهای دگر است. یک جمله ی نجات دهنده، کوتاه و موجز... یک جمله که همه می دانند. که مدت هاست تو هم می دانی. اما زمان اگاهی اش هنوز نرسیده بود. همانطور که برای هرچیز، زیر آسمان خداوند زمانی ست. زمانی برای اشک، زمانی برای شادی و لبخند. زمانی برای آغوش و زمانی برای جدایی. زمان این جمله هم شاید امروز بود. زمانی که درک می کنی این را می خواستم از زبان دیگری بشنوم،دیگری ای که نفسش گرم باشد و کلمات، تا مغز استخوان وتا رگ های تنم جاری شود.

گفت آدمی باید خودش را با این جمله، با این دانش آشتی دهد.

اینکه خیلی وقت ها در زندگی، چیزی را می خواهیم اما نمی شود. با تمام وجود و با تمام جان چیزی را می خواهی اما نمی شود. نمی شود چون قضا و قدر و سرنوشت راه خودش را می رود. این را مولانا می گوید و ما به چشم در زندگی می بینم و اتفاق می افتد.

 در دفترم دقیقا این جمله را نوشته ام. دکتر گفته است: یک حقیقت در زندگی ست که ادمی باید خودش را با آن آشتی دهد. " ایتکه هر چیزی که آدمی می خواهد لزوما نمی شود."

 با قضا پنجه زدن، نبود جهاد

زانک این را هم قضا بر ما نهاد  

حتی این تلاش و در انداختن خود و جنگ با سرنوشت هم خودش سرنوشت است و خودش قضا است.ز

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید