خواب هایم سورئال شده اند. دو شب است پشت هم خواب می بینم.
خواب دیده ام سوار پیکان ریحانه- که دوست داشت ان پیکان سفید هفت و نیم میلیونی را داشته باشد.- شدیم. همه با هم. خانوادگی. ح نیست. با پیکان به سمت یونیون سیتی می رویم و من پیاده می شوم. برای دیدن و خریدن خانه امده ایم سونیون سیتی. یک خانه ی دو طبقه ی بیش از انداره بزرگ با زیرزمین طویل. خانه معماری قدیمی دارد و پهن است. خدمتکاران خانه چینی هستند و من با ان ها از قیمت ماهیانه می گویم و با هم کمی حرف می زنیم. به زیرزمین نگاه می کنم که چقدر بی انتهاست. یکی از چینی ها می گوید خانوم می خواهد اینجا را بفروشد چون هر روز روح مرده ای را می بیند که از پله ها پایین می رود. از یکی از خدمتکارها می پرسم شما چطور؟ دیده اید؟ می گوید نه والا ما هیچ کدام تا به حال ندیده ایم. همه ی ما در خواب انگلیسی حرف می زنیم.
از پله ها بالا می روم و وارد هال های خیلی بزرگ خانه می شوم و چوب کاری ها و هنرهای قدیمی حک شده روی دیورا دلم را می برد. از طرفی بسیار هم قیمت ارزانی برای فروش گذاشته است. با خودم فکر می کنم خانه ی بزرگ ارزان قدیمی را می خرم و معماری اش را همانطور حفظ می کنم وبین هال های بزرگ تیغه می کشم یا همیشه مهممان دعوت می کنم که فضای بزرگ خانه خالی نباشد و... در خواب خیلی فکر می کنم که باید این خانه را بخرم یا نه. در نهایت فکر می کنم خانه ی به این بزرگ برای من تنهایی به درد نمی خورد. از خواب و خانه با هم بیرون می آیم.
.
.
خواب دیگری که دیشب دیدم خواب عروس دومادهای فراوان بود که همه با هم مراسم عروسی شان را گرفته بودند. لباس های مختلف و ... عروس دومادها میم و الف و دایی غ و زنش و الف و میم اینجا و سین و سین بودند و همه کنار هنم عکس می گرفتند و...