براهنی و بزرگی و عظمت و ذهن تیزش را لازم نیست حتما آزاده خانوم و نویسنده اش، آواز کشتگان یا روزگار دوزخی آقای ایاز را بخوانید تا بفهمید. همین یک شعر بلند و جان گداز اسماعیل را بخوانید آنقدر از درون تهی می شوید که می فهمید بزرگی قله ای به نام براهنی در ادبیات چیست و چقدر سخت است فتح کردن او. قسمت هایی از اسماعیل که من همیشه دوست دارم و میشه دوست دارم با خودم در راه های سخت و طاقت فرسا مرور کنم.
.
|
جنگ است اسماعیل،
و همنامهای تو ذبح میشوند تا شهرهای دوردست جهان چراغان
باقی بماند
راهها بستهاند
دهان سنگرها را با تل جسدها قفل کردهاند
زمین به آسمان پریده، اسماعیل!
و همنامهای تو ذبح میشوند تا شهرهای دوردست جهان چراغان
باقی بماند
راهها بستهاند
دهان سنگرها را با تل جسدها قفل کردهاند
زمین به آسمان پریده، اسماعیل!
.
.
مواظب باش روی مینها پا نگذاری
جنگ است اسماعیل، جنگ
و کوسهها از خلیج فارس عقب نشستهاند
ماهیها کشته شدهاند
جنگ است اسماعیل، جنگ
و کوسهها از خلیج فارس عقب نشستهاند
ماهیها کشته شدهاند
.
.
از حفره که پایین برویم، در حجرهها، پشت میلههای ابلیسی،
شاعرها را خواهیم دید
که نمیدانند که شاعر هستند، اما هستند،
زیرا شاعر کسی است که دوزخ را تجربه کرده باشد،
حتی اگر شعری هم نگفته باشد
و دوزخ تجربی است
تو آن را تجربه کردهای، حتی اگر شعرهای چندان عالی هم نگفته باشی
گفتم که شاعرتر از شعرهای خودت هستی. و انسان باید این طور باشد
شعرهایی هستند که شاعرتر از شاعرهاشان هستند –مثل شعرهای احمد
و شاعرهایی هستند شاعرتر از شعرهاشان
شاعرها را خواهیم دید
که نمیدانند که شاعر هستند، اما هستند،
زیرا شاعر کسی است که دوزخ را تجربه کرده باشد،
حتی اگر شعری هم نگفته باشد
و دوزخ تجربی است
تو آن را تجربه کردهای، حتی اگر شعرهای چندان عالی هم نگفته باشی
گفتم که شاعرتر از شعرهای خودت هستی. و انسان باید این طور باشد
شعرهایی هستند که شاعرتر از شاعرهاشان هستند –مثل شعرهای احمد
و شاعرهایی هستند شاعرتر از شعرهاشان
.
.
.
.
چه جوانانی! اسماعیل، میبینی؟ چه جوانانی!
بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشردهاند
و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را میبینی؟
چه پاهای لطیفی دارند!
جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!
گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!
گریه نکن اسماعیل، جنگ است!
نفت از کنار حجرهها بالا میرود
چه معجون عجیبی! چاههای نفت در کنار حجرههاست
و در حجرهها جوانان نشستهاند!
آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!
و نفتکشها در سکوت پر میشوند
و جوانان در سکوت پیر میشوند
بسیاریشان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشردهاند
و موهای صورت پسرها هنوز درنیامده. و دخترها را میبینی؟
چه پاهای لطیفی دارند!
جنگ است، اینجا هم جنگ است اسماعیل!
گریه نکن! فریاد نکن! دهنش را ببندید، قوانین را به هم زده است!
گریه نکن اسماعیل، جنگ است!
نفت از کنار حجرهها بالا میرود
چه معجون عجیبی! چاههای نفت در کنار حجرههاست
و در حجرهها جوانان نشستهاند!
آه، چه نفتی! شیرظلمت است این نفت!
و نفتکشها در سکوت پر میشوند
و جوانان در سکوت پیر میشوند
.
.
.
.
.
اسماعیل!
برویم از بالای نخلها موهای زنهای اهواز را جمع کنیم
چه چشمهایی داشتید شما پیش از شروع شلوغی
میتوانستیم از کودکی عاشق شما شده باشیم
بی آنکه از قانون یا شرع ترسی داشته باشیم
و حالا کجایید؟
غلطکها از روی استخوانهای شما زمین را صاف میکنند
خیل موریانهها مردمک چشمتان را به نیش میکشد
و شما مرده خواهید بود تا روزی که دیگر بار زنده شوید!
برویم از بالای نخلها موهای زنهای اهواز را جمع کنیم
چه چشمهایی داشتید شما پیش از شروع شلوغی
میتوانستیم از کودکی عاشق شما شده باشیم
بی آنکه از قانون یا شرع ترسی داشته باشیم
و حالا کجایید؟
غلطکها از روی استخوانهای شما زمین را صاف میکنند
خیل موریانهها مردمک چشمتان را به نیش میکشد
و شما مرده خواهید بود تا روزی که دیگر بار زنده شوید!