با همه حرف می زنم. با میم. با ی. با ص. با هرکه می شود می گویم. از بحران زن سی ساله ای می گویم که هنوز یک ماه مانده تا آن اتفاق.. بحران سی سالگی را برایشان شرح می دهم وآن را با روزهای به هم ریختن هورمون ها و اتفاقات سفر و ترومای بعد از سفر قاتی می کنم. اما می دانم باید یک چیزی باشد. باید خودش هویت مستقلی داشته باشد. بالزاک یا داستایوفسکی کتابی دارد به اسم زن سی ساله. نسیم بارها اشاره کرده. من نخوانده ام. باید بخوانم. برای همه ی آن ها که می توانم با ان ها حرف بزنم ودر میان بگذارم از شکاف ها و واماندگی های این سی گفته ام.این تکان خوردن دهگان... این میان عصیان ونابودگری و شوق وذوق و هیجان ایستادن بیس سالگی و از طرفی متمایل شدن به آرامش و پختگی وپناه داشتن.

میم گفت هرچقدر قرار بگیرد آشوب تر است. جمله هایی که در کتاب های آگوتا کریستف بسیار یافته ام.این بی قراری را... این طاقت قرار را نداشتن. این نگرانی در پس آرامش خفته را... من برای این عصیان به شریک جرم نیاز دارم. به یک نیروی نابودگر اغواکننده. دارم می سازمش. در ذهنم. در ذهنم رشد می کند خانه. کار. آشیانه. بذرهای گیان.تن های درهم آمیخته ی آموخته... نابودگری دارد من را از درون می خورد. سی تمام این دوگانه هاست. همه ی زندگی شاید تمام این دوگانه ها باشند. سی اما اگاهی به دوگانه هاست. با آگاهی لگد زدن است. با آگاهی سر خم کردن است. با آگاهی و تظاهر زیستن است. سی با آگاهی میل به نابودی داشتن است. سی برای من هنوز شروع نشده اما ذوقش را دارم. منتظرش هستم. شاید هیچ اتفاقی در پسش نباشد. شایدهیچ باشد اما عیان شدن این دوگانه با تمام اضلاع شان کیفی عظیم دارد. باز شدن چشم نگران آگاهی را بی تابم. می لرزم از شوق و می ترسم از هر حرکتی که لگد می زند از درونم. باید هر چه سریع تر شروع کنم به خواندن کتاب زن سی ساله.

از وقتی رسیده ام وحشی شده ام. کتاب ها را میخورم و نفس می کشم. چند کتاب را تمام کرده ام. بعضی هایشان واقعا بی ارزش بودند و بعضی ها جهانم را دوباره نفس و جان بخشیدند. چقدر خوب است که صبح های من با حضور ان ها آغاز می شود. که زنده ام به نخوانده ها...

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید