حمام خانه را بعضی وقت ها که دوست ندارم می روم پایین ساختمان. زیر دوش بودم که دوش کناری و ان طرفی دو زن داشتند با هم حرف می زدند. از دیورس کردن یکی داشتند حرف می زدند که هر دو با هم می شناختند. یکی طلاق گرفته بود و ان ها داشتند مبسوط بررسی می کردند. کم کم که حرف زدند دیدم مادر و دخترند و مادر به دخترش گفت: آیو آلردی تولد یو دیس ویل هپن. سی؟" 
بله. مادرها در همه جای دنیا با هر زبانی که حرف بزنند چیزهایی از این قبیل را از قبل می دانند و به راحتی پیش بینی می کنند. بعد هم صدایشان کم تر شد و از زیر دوش بیرون امدند. من هنوز حمام بودم. برای خشک شدن رفتم داخل سونا خشک. هر دو لخت لخت روی نیمکت های چوبی دراز کشیده بودند. دختر، چشم هایش را بسته بود و به نوعی داشت مدیتیشن می کرد. مدت زیادی با چشم های بسته در ان هوای خیلی داغ خوابیده بود.
اما این همه عریان بودنشان برای من که خودم را در این داغی زیاد تا حلق با حوله پوشانده بودم حیرت انگیز بود. یادم هست بچه که بودیم با خواهرهایم و ماردم با هم حمام می رفتیم و مامان همیشه در حمام یک چیزی تنش بود. یک چیزهای اولیه مثلا. ولی با این حال ما چشم چرانی هایمان را داشتیم و زیرزیرکی می خندیدیم. 
دختر، که خوشگل و خوش هیکل هم بود و -مسلما من به همان شیوه ی کودکی زیرکانه او را نگاه کرده ام- از نیمکت چوبی بلند شد و نشست و کتابی که کنارش گذاشته بود را باز کرد. مادر هم ساعت شنی چسبیده به دیوار را برگرداند تا تایمش را چک کند. 
دختر در ان داغی تهوع اور که من دیگر کم اورده بودم از این کتاب های چگونه درست بخوریم می خواند.
مادرش رفت بیرون. حالا من بودم و دختر. فضای غریبی بود. تن و داغی زیاد
کمی نشستم اما دیگر طاقت نداشتم. امدم بیرون و با سشوار موهایم را خشک کردم. دختر چند دقیقه بعد بیرون آمد. یک لباس گلدار خیلی قشنگ پوشید. به من لبخند زد و از در بیرون رفت.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید