بعضی وقت ها دوست دارم قرآن بخوانم اما در خانه مان، قرآن نداریم. یکی داریم که کوچک است. مال بابای ح است. از پدر مرده اش تنها چیزی که برای سفر و برای کندن از خاک آورده است همین قرآن است. یک قرآن سفید زیپی ست. اما یک قرآن داشتم که بزرگ بود و یک صفحه ی جدا معنی داشت. یک دوره هایلایتش می کردم. می خواندم و همان کاری را با قرآن می کردم که با دیگر کتاب ها. های لایت کردن به مثابه ی یگانه شدن با متن و در نوشته فرو رفتن. 
صحنه ی غریبی ست. رو به روی وال استریت بنشینی و در حالی که کشتی های غول پیکر با پرچم بزرگ آمریکا از روی رودخانه رد می شوند قرآن بخوانی. خدا با محمد حرف زده؟ یعنی یک کتاب داریم نوشته ی خدا است؟ مثل یک کرم کتاب باید این سوال را خواند و پرسید.
امروز یک شعر گوش می دادم. شاد و عربی. هم رقصیدم و هم گریه کردم. زیاد. شادی و اشک نهایت نزدیکی به آن خود است. آن خیلی قریب و غریب. اشک خیلی خوب است. خیلی خیلی. من شیفته ی اشکم.
.
یک جایی در مقالات شمس هست که می گوید " همه ی نماز عمر می دهم تا تو آن آه را به من بدهی." 
.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید