نزدیک ترین جا به پنجره خوشبختی من است. غروب نارنجی ارغوانی عجیب روی ساختمان های اطراف افتاده و رنگ رودخانه را شیشه ای کرده است. یک کشتی قرمز بزرگ هم وسط آب ایینتده و ایمپایر استیت میان باران ک خیسی امشب به رنگ بنفش درآمده. رنگ های ایمپایراستیت به مناسبت های مختلف خودش شعر و شاعرانگی ست. برای روز جهانی مادر یک رنگ سبز خیلی عجیبی شده بود. تمام زنانگی و لطافت را با خود داشت. بیدار که شدم یک رنگین کمان شروع کرده بود به جان گرفتن اما نتوانست خودش را تا آخر بسازد. نیمه کاره ماند   در تاریکی تمام شد. 
مرغ را توی آب جوش می گذارم. بعد هم سیب زمینی و تخم مرغ را. چیزی در خانه نداریم‌ دیشب ح دو تا تخم مرغ خرید و یک ماست. من یاد آن روزهایی می افتم که نان و سیب زمینی و تخم مرغ می خوردیم دور هم و فضا به شدت رقابتی بود و می خندیدیم. روی گوجه ها نمک فلفل می ریخیتم. چقدر این غذا را دوست دارم. 
.
راستی همینطور که به رنگ خیس رودخانه و رنگ های بنفش و قرمز منعکس شده در آب چشم دوخته بود چیزی می خواندم که میگفت ادبیات چیست و چه فایده ای دارد که بورخس در جواب می گوید مثل این است بپرسید غروب زیبا چیست و چه فایده دارد؟
.
برای ح تولد گرفتیم. غریبانه. با دو کبریت و یک کیک کوچک و یک هات چاکلت در طوفان و باران شدید. کافه ی جدید را دوست دارم و مرا به شدت یاد لمیزکافه ی چهارراه ولیعصر انداخت. ح بزرگ شد. و آرزو کرد سال دیگر آزاد باشد. 
.
حالا هم بخش عظیمی از کتاب هایش را از اتاق آورده و در هال پهن کرده و یک کوه کتاب درست کرده و یک به یک کتاب ها را برمی دارد و ورق می زند. از من قول گرفته نخندم تا او با خیال راحت ک بی دغدغه به عشق بازی اش برسد. 
.
بی خیالش می شود. ادبیات آلمانی می خوانم. سرد و بی شوق. از میان شان. پیتر اشتام  و مارتین یوزباخ و و یودیت هرمان و رفیق شامی، فقط با رفیق است که آن احساس قصه گویی و شنیدن قصه در من ارضا می شود. رفیق نویسنده ای ست سوری_المانی. این رگ شرقی ما را به هم نزدیک می کند. باور کن.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید