ناقوس می تپد در شقیقه هایم.

هنوز روی مه معلق ایستاده ای.

.

 به انقراض انگشت هایم جواب بده.

.

چشم هایت دیگر به آن سیاهی ها نیست که می توانستم دو ماه بیگرم از ان ها

.

در حوالی تنم پرتاپ می شوم.

قرانت را توی چمدان گذاشته ام

کنار کافکا و نیچه هایم.

و آنقدر دروغ گفته ام که دهانم بوی جهنم گرفته است.

.

 زنده زنده دارد زیر پوست خودش می ترکد بغض

.

کوچه ولگردتر از خواب های من

.

انگشت هایم از قلم افتاده اند.

دودستی می نویسم اسب.

سورتمه می رود.

.

 تمام مزرعه ام را کلاغ می کارم.

کلاغ های مزرعه کالند.

.

نمکدان ها خالی اند.

فنجان ها لب پر

و تنگها پر از مرداب

.

لب تعلق روی فرش های امامزاده راه رفتم

چسبیدم به زخم های شما

.

 تنها یک نفر می تواند به میز بگوید

که چقدر رویا از جنگل ها دزدیده است.

.

 با کلماتی ریخته روی پیراهنم.

.

 حالا که جدول ها ناتمام مانده است. یک حرف ناشناخته روی تمام حرف ها سایه انداخته است.

.

ایستاده بودی با دامنی از باد

و کندویی پر از زنبورهای مست در پیراهنت

.

ماهی های آزاد در گلوی تو گیر افتاده اند.

.

هنوز مسافر بودیم که شهرها تمام شدند.

.

قسم به صدای انگشتانم که در تاریکی به دنیال اوراق هویت می گردند.

.

زخمی که روی دنده هایم ایستاده و مرزهای تنم را هدایت می کرد.

.

چطور دندان روی کلماتم گذاشتم و روی دوپای آجری ام ایستادم.

کچای شهر باران زده بود که نم کشید ساق هایم.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید