کوجه ی دلفین ها

.

دجله و فرات دیگ های جوشان اند و در بلندی های جولان بال و پر فشته ها سوخته است.

.

و عطر گل سنحد همه را به گریه می اندازد

وقتی بوی زخم های عزاداران در هوا پراکنده است.

.

ای کاش به جاده های کابل

دریایی بیاید

با ماهیانی که رنگشان اصلا مهم نیست.

ای کاش دریایی رم کند و به اجبار

دلفین ها را به کوچخ ی ما بیاورد

و کوچه ی ما بشود کوچه ی دلفین ها...

.

جهان مانند کف دست است

و مرزها خطوط مبهم بخت و اقبال

در دشت های بی رنگ این نقشه ها

همه چیز به خط محض تبدیل شده است.

خطوط بی رنگ جنگل ها و کوه ها و دریاهاپ

خطوط بی آواز تانک ها و هواپیماها

خطوط بی خون و بی روح سربازان

.

آن آفتاب بلند سرزمین مادری

.

چگونه از جایی دل بکنم که ریشه های درختانش

رگ های قلب من اند.

این وطن من است. این دوزخ

.

اما بیشتر از همه از نام وطنم بر لبان مرزبان می ترسم.

.

یه باد می آورم بهترین دوستانم را که می لرزیدند با شعله های شمع یادبود.

.

می ترسم از رگ های پشت دستم.

 از تپش قلبم

که استخوان های سینه ام را به درد ۀورده است.

و روز دیگر ستاره های مرده را قی می کند. خورشید نیمه جان را قی می کند.

.

کودکانی که در رحم های قحطی زده شکل می گیرند و در آعوش مادران لاغراندام قلب های کوچکشان فشار استخوتن را حس می کند.

.

می خواهد از روی سیم خاردار بپرد

چرا که می خواهد تنها سیم خاردار پوستش را تحقیر کند.

.

مردی یک پایش را این سوی مرز

پای دیگرش را آن سوی مرز

روی زمین می افتد.

خونش جاری می شود و هیچ کس نمی داند که کدامین سرزمین او را کشته است.

.

حادثه در خزان فرا می رسد

برگ ها به اختیار رنگ عوض می کنند و سقوط می کنند

اما برگی سیاه می شود و شاخه را رها نمی کند.

.

میان این دوحفره زمین عزیز است و دوستان عزیز

.

و تنها کودکان بداقبال

از رحم مادران جان سالم به در می برند.

.

آنگاه که گل های سنجد محله شکفتند

تابوتم را به گورستان ببرید.

.

وطن من گودال بزرگی ست که با آب پر شده است.

.

 c

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید