آیدای عزیز من
آیدای خوب خوشگل من
آیدای من
آیدا امید و شیشه ی عمرم
آیدا ، امید و زندگی من
آیدای احمد
آیدای نازنین خوب خودم
آیدای خودم
آیدای گرامی من
آییشکای بی همتای من
.
آیدای شاملو بودن، اینچینین است.
.
سرفصل نامه هایی که شاملو برای آیدا نوشته است. امروز در این نامه های عاشقانه غرق بودم و از شخصیت آیدا در حیرتو. دختری که در بیست و یک سالگی با مردی درآستانه ی 40 سالگی آشنای می شود. مردی که 4 بچه دارد و دو زن داشته است. و برای این رابطه 4 سال منتظر می ماند... ان ها بعد از 4 سال دوستی با هم ازدواج کمی کنند و چهل سال با هم زندی گی می کنند. و بارها شاملو از آیدا با عنوان دختر صبور و مجکم و پرستار و مهربان یاد می کند.- این ویژگی ها متاسفانه من را یاد فردی می اندازد که از او متنفرم.-
.
" از وقتی تو امده ای شعر در من جوانه زده است. به بهار می مانی چون می آید درخت خشکیده شکوفه می دهد.
.
به شدت لحن ملتمسانه و عاشقانه و اصرار و التماس و خواهش ها من را به اد نامه های کامو می انداخت به ماریا
.
" ای خدای کوچواو. امید بزرگ. همه چیز من. شادی و خوشبختی من
.
به قول حافط بنده ی آن باش که آنی دارد.
.
چشمانت راز آتش است
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
........
بک مجموعه شعر دیگر خواندم از بیتا ملکوتی که همیشه چیزهای خوبی در نوشته هایش می توان پیدا کرد. اسم مجموعه پله های لرزان یوسف آیاد بود.
-------
مجله ی وزن دنیا را هم خواندم. شماره یک که از جنون نوشته بود و شاعری را معرفی کرده بود به اسم اسمایعل شاهرودی- اسماعیلی که شعر براهنی برای او نوشته شده است. او سال ها در بیمارستان روانی به سر می برده است.
همینطور در این شماره ی مجله از شاعران دیگر و جنون پررنگشان هم گفته بود. قصه های شعر و جنون. ازرا پاوند یکی از ان ها بود و اینجا ردپای همینگوی آشکار شد که به ظور مشکوکی زن ارزاپاوند را او به بیمارستان می برد که بچه اش را به دنیا بیاورند. ارنست هم ماشالا بد طولایی در خوابیدن داتشه اند. البته ارزا هم از معشوقه اش اسپانیا بوده اند و... جان کلر یکی دیگر از روان پریش هایی بود که معتقد بود روح لردبایرون و شکسپیر در او حلول پیدا کرده است و شعرهایش را آن ها می نویسد.
و اما جذاب ترین شان که درگیرش شدم و همه ی کتاب هایش را از کتابخانه ی نیویورک گرفتم و از عصر مشغول خواندن شعرهایش هستم انه سکستون بود. زنی زیبا متولد بوستون با تمایل شدید به خودشکی و رفتارهای روان پریشانه افسردگی های جدی. تراپیستش به او پیشنهاد می دهد که برای رهایی از این تفکرات خطرناک، شعر بنویسد. شعر می نویسد و در مدت زمان خیلی کوتاهی همه ی جایزه های امریکا را درو می کند. پولتزرپرایز هم می برد و اولین شعرش در نیویوکر چاپ می شود. اما با همه ی اینها یک روز عصر بعداز خوردن نهارف یک لیوان شراب می ریزد و کت خز مادرش را می پوشید و به گاراز خانه می رود. موتور ماشین را روشن می کند و با مونوکسیدکربن خودش را می کشد.
به نظرم کارها و شعرهایش خیلی بیشتر از سلیویا پلات به فروغ شیاهت دارد. از تن می گوید و صادقانه تمام لحظه ها و جزییات زندگی اش را در شعرهایش بیان کر ده است.
------
امروز کتاب شعر فاطمیا اصغر را هم تمام کردم. شاعری هندی پاکستانی که در آمرکیا زندگی می کند و شعرهایش را به انگلیسی م ینویسد. شعرهایش رنج وطن و دوری و نوستالژیا را را خودشان داشتند.
----
یک کتاب شعر دیگر هم گوش دادم وقنی که داشتم لوبیاپلو درست می کردم. به اسم ایملس لاو از بیلی کلین.
خیلی ساده و روان است. خود کتاب را هم گرفته ام که بعد از تمام شدن کتاب صوتی خودش ار بخوانم.
-----
امروز روز شعر بود. ساعت 11ونیم شب است و حمید سالادش را اورده و سوتس گذاشته است و منتظر من است. تازگی ها یاد گرفته ایم این همه به آمازون پول ندهیم و از سایت های ایرانی دانلود کنیم. دلم برای هاروی و دانا تنگ شده بود اما همه ی اینها عشق ادامی عزیزم را از دلم کمرنگ نمی کند. ادامی این روزها بزرگترین شعر من است. از ترورونوآح و متیومککاناهای و برلین مانی هایس هم کراش تر است...