نیوکاستل را نویسنده برایم پست کرد و قرار شد هر وقت ایران امدم از کتابش 5 تا بخرم. آرش محمودی را از جشنواره های داستان می شناسم. همه جا برگزیده و برنده است و همین مشتاقم می کرد به خواندن مجموعه داستان کوتاه ش که پر از ایده ها و فضاهای تازه است. این تازه گی بخش عمده ی موفقیت داستان هاست.
.
داستان اول نیوکاستل-
پسربچه هایی که کفتربازی می کنند به دیدن اعدام می روند. و بعد هم به دیدن اعدام های دیگر تا جایی که یکی شان می گوید " وقت نمایش دیگر نیوکاستل نمی گیریم. لطیف هم نمی شاشد." کریم گفت": مال این است که دیگر مرد شده اید.
یکی از داستان های خیلی خوب که می تواند از نظر جامعه شناسی و جرم مورد تحلیل قرار بگیرد.
.
داستان مثل برف دارین آب می شویم.
.
- داستان های موجز و کوتاه و جان دار. بدون اطاله و حرف زیاد. ایده های نو
.
گاوکش ها
یکی از داستان هایی که خیلی دوست داشتم. دید زدن و نگهبانی دادن- راوی یک اطلاعاتی ست و همه ی داستان از دوربین او روایت می شود.
.
" کارتان همین است. به همه چیز شک کنید. خودشان می گویند رمز موفقیت همین است. شک کردن..."
.
چقدر دقیق است این داستان با جزییات فوق العاده
.
" به هم ریخته و کلافه اند. باورشان نمی شود یک دختر به خاطر پایان نامه اش تمام شهر را به هم بریزد."
.
" او که رفت نگاهم افتاد روی حبابی کدرشده. دانشجوی رشته ی الکترونیک با چند اختراع و چند جایزه و کاپیتانی تیم رباتیک دانشگاه که دستی در برنامه نویسی برای سیستم های شبکه ای دارد. از رویای هاروارد و بورس دانشگاه هامبورگ رسیده به دید زدن استخرها و پاک کردن فضله ی کلاغ ها.
.
جشن سایه بان
شروع پرکشش این داستان
.
" حالا سه روز است که حزقبال رفته است. با خانواده اش کوچ کرده اند نمی دانم به کجا"
این داستان را قبلا در برگزیده های داستان اهن خوانده بودم. خانواده ی یهودی و مرگ برادر و فضای داغ جنوب و معدن
.
" ازمان خواست تن شیث را رها کینم و ببریم روی مستطیل. رسم شان بود. بعقوب را هم سوزانده بود. گفت نمی خواهد مادرش شیث را در این وضعیت ببیند. با تن بادکرده دو چشم های سیاه و کبور.."
.
شب عروسی
زبان به شدت داستانی و دیالوگ های واقعی و باورپذیر
در این داستان شخصیت کرمی خیلی خوب درآمده است. (حالت های عصبی و میمک صورت)
.
اینجا یک صحنه ی تکان دهنده در این داستان وجود دارد. صحنه ی تجاوز که مقام بالا دستور می دهد. " آقاجان هم خم به ابرو نیاورد و جلدی گفت " النکاح وسنتی و ..."
.
" مامور حین راه رفتن خیس عرق بود. سگک کمربندش را سفت می کرد. دست هاش می لرزید. قطره ها مثل یخ ریزه های توی سطل ودکا نشسته بود بر صورتش"
.
(یادآور اتفاق سال های 88)
.
در احوال این نیمه ی روشن
رفتن بر سر مزار مصدق و مامورها و اجازه ندادن و ماجرا آن روز
.
" ولی من شنیدم قوطی رانی را مچاله می کنند. بعد روی پیک نیک داغش می کنند و بعد با فشار..."
حسین کلامم را برید و گفت: اولا قوطی رانی نیست و بطری نوشابه است."
.
سربازهای نگهبان قبر مصدق- که اجازه نمی دهند در روز خاص- وارد محوطه شوید می گویند" این مملکت هشتاد میلیون جمیعت دارد ان وثت شما دونفر باید فیل تان یاد هندوستان بکند. زدید جمعه ی مارا خراب کردید.
در حال فوتبال دیدن هستند.
.
تهنگ آب های خرد
یکی از داستان های عالی که به ماجرای اخراج کردن استاد دانشگاه (فکر کنم در واقعیت استاد داشنگاه علم و صنعت بود. در داستان استاد دانشگاه شریف است.) به خاطر صدای نازکش می پردازد و به ماجرای اتوبوس دانشگاه شریف و مریم میرزاخانی و...
یک داستان خوب تلفیق واقعیت و خیال
" مریم داشت موبی دیک می خواند. خودش می گفت اگر جبر و مثلثات نبود حتما می رفت طرف نوشتن. کتاب خوان قدری بود. زیر نور کم جان قرمزی که از سقف اتوبوس می پاشید غرق خواندن موبی دیک بود."
.
طولانی ترین شب سال
قصه ی یک عشق و یک خیانت از زاویه ی دید سوم شخص
.
خارج
داستان آخر و شروع جذاب
ز