دوم اکتبر است و هوا به طرز عجیب و برای من به طرز خوشحال کننده ای گرم و آفتابی ست. ورزش روزانه را انجام دادم و می شود 4 ماه که هر روز منظم پیگری ش می کنم. جهان می چرخد و زمان در دایره ای چرخان گرفتار شده است. از کجا فهمیدم؟ ای اینجا که دیروز در کتابخانه ی نیویورکف کارهای غاده السمان و خوانده ها و نوشته هایم راجع به او را سرچ می کردم. به دانوب خاکستری رسیدم که دیدم دقیقا پارسال همین حوالی در کتابخانه ی نیویورک این کتاب را خوانده بودم و با شرح و تفضیل از فضای خوانش و محیط گفته بودم.
غاده السمان را سرچ می کردم و هر کتابی از او به دستم می رسید را با شوق می خواندم. می خواستم تحقیق کنم اما کتاب و نوشته های غاده گرم و صمیمی هستند و آدم را گیر می اندازند.
.
بیروت75 و شاعر آزادی را خواندم. و بعد هم دو دنیا گلی ترقی که فکر می کردم قبلا خوانده ام اما همه ی داستان ها برایم تاگی داشتند و چقدر هم دوستشان داشتم و خواندن شان لذت بخش بود.
.
بیروت 75
.
" مرد و زن همگی رویای رفتن به بیروت را دارند. آری من تنها نسیتم اما تنها منم که برای فتحش می روم."
.
داستان هجرت از سوریه به بیروت. رابطه ی تنانه و سکس و بدن و خشونت و عشق و مهاجرت که در همه ی کارهای غاده به خاطر تجربه ی زیسته اش تکرار می شود و همین گرم و صمیمی اش می کند.
" شاید نام ان دلداده دمشق بود."
.
داستان با آدم هایی شروع می شود که هر یک سوار ماشین می شوند تا از دمشق به سوی بیروت بروند و هرکدام ماجرایی دارند که در ادامه همه ی زندگی هایشان به نوعی به یکدیگر پیوند می خورد.
.
" باورش نمی شد چطور گذاشته پیکرش این همه سال بی آنکه کشف شود، زا این سو به آن سو برود. البته شیطنت هایی شتابنده و گذرا داشت اما تنش پیوسته از آزمودن پرهیز می کرد.":
.
دست و پا بدن نمر که مرفه است و یاسمینه را روشن می کند و داغ.
.
در شهر، هواپیماهای اسراییلی به رفت و آمد مشغول اند و مردم به این وضعیت عادت دارند و اصلا برایش مهم نیست و ترسنهاک هم دیگر نیست. بخشی از زندگی ست.
" چیزی ست که عادت کرده ایم. کاری نمی کنند. می خواهند چریک ها را بترسانند."
.
" سی سال آزگار است که هر شب برای ماهیگیری می زند بیرون. سی سال ایت که آرزو دارد چراغ را از دریا به تورش بیفتد تا غول چراغ آرزوهایش را برآورده کند."
.
" پاییز نردیک شده است. به جای مدرسه باید به جهان درنده ی پدرم پا بگذارم. زندگی ما همین است. دزدکی زندگی می کنیم. دزدکی یاد می گیریم. دزدکی کتاب می خوانیم. دزدکی شعر می نویسیم و دزدکی می میریم." مصطفی که شاعر است و برای زندگی باید شغل پدر را ماهیگیری را ادامه بدهد.
.
در شب و خاموشی دریا" اینجا نه زمان پیداست. نه روزگار و نه اختری. این صحنه می تواند متعلق به پیش از تاریخ باشد یا هزار سال دیگر. دریا و آسمان همیشه همینگونه بوده اند. با همین سرود و با همین زمان."
.
" شوق همه ی زن های عرب که بیش از هزار سال دربند بود اند در خونم می جوشد. دیگر پاسخ به خواهش های تن بخشی از زندگی ام نیست. تمام زندگی ام است."
.
نمر پسر یکی از سیاسیون بزرگ است. در وضعیت عاشقانه ی تنانه ای با یاسمینه گیر کرده است اما در نهان سنتی ست با همه ی شعارهای مدرن و آزادی اش حاضر نیست او را به زنی بگیرد و تصمیم به ازدواج با دختر یکی از مردهای سیاست می گیرد.
.
و کشتن یاسمینه به دست برادرش و بعد هم قسمت کابوس ها که به نظرم ضعف داستان محسوب می شود. اما در کل لذت بخش بود خواندن و نثر گرم ، زنانه و صمیمی غاده در آن حضور بررنگ داشت.