ترجمان از ان مجله هایی ست که باید بیشتر رویش تامل کنم. همه ی مقاله هایش را هم نه. چون خیلی از ادم هایی که زا ان ها ترجمه کرده مثل این است که استاد دانشگاه پیام نور جابلقا باشند در آمریکا.
.
سلبریتی ها
.
ماجرای تخم مرغی که معروفترین سلبریتی ست و لایک های فراوان و فالورهای میلیونی. به سخره کشیدن.
- کیم کارداشیان که جابش ارائه است. خودی برای به تماشا گذاشتن.
- پاریس هیتلتون چرا باید عکسش روی مجلات باشد؟ او نه بازیگر است نه خواننده و نه هیچ حرفه ی خاصی را دینال می کند. باید باشد چون پولدار است و به مهمانی های پولداران و طبقه ی خاص دعوت می شود. در واقع شغل او مهمانی رفتن است.
- سلبریتی با این شیوه شاید بتوان گفت از مدونا آغاز شد. فرق مدونا با سایر سلبریتی ها در بی تکلفی بی حد و مرز او در میان کشیدن زندگی خصوصی اش بود. مدونا را آغازگر عصر سلبریتی ها می دانند.
." اما مشکل اصلی در جیای دیگری پدیدار شد. مشهور شدن رخ می داد و در لحظه ای ثانیه ای چنان مشهور می شدی اما مشکل اصلی در مشهور ماندن بود. چگونگی نگه داشتن شهرت. در این سازوکار، آنچه بن مایه ی شهرت را می ساخت " حضور" بود و انجام هر کاری برای باقی ماندن در تیتر رسانه ها مجاز بود."
.
سلبریتی در واقع حکم لوح های سفیدی را دارند که می توان چیزهایی روی ان ها نگاشت.
در انگلیس در یک نظرسنجی از شانزده ساله ها 54 درصدشان در انتخاب شغل آینده گفته اند که می خواهند سلبریتی شوند.
.
سلبریتی- شمایل ها این موجودات ایزدی، ساکن دنیایی متفاوت هستند که فراجهانی و فرازمینی ست.
.
یکی از نکته های خیلی خیلی تامل برانگیزی که خوندم و ربطی به موضوع اصلی مجله یعنی سلبریتی نداشت، شیوه ی یادگیری با چشم و نگاه کردن و با انجام دادن. – من حیلی کم روی این مسئله دقت کردم.-
" یادگیری با صفحه ی نمایش جای دیگر شیوه های ملموس تر کشف کردن جهان را می گیرد. بله انسان ها با چشم خود یاد می گیرند ولی نباید از گوش ها، بینی، دهان، پوست و دست و قلب غافل شد." - مثلا خود من به شدت با دست یاد می گیرم. هر چیزی که با نوشتن دخیل باشه می تونه برای من جنبه ی یادگیری داشته باشه در غیر اینصورت در مرحله ی اول و حافظه ی کوتاه مدت باقی می مونه.-
.
" از نظر مرلوپنتی فلسفه ی اروپا از مدت ها قبل قهمیدن از طریق " دیدن" را بر فهمیدن از طریق "انجام دادن" ترجیح می داده. در واقع این فلسفه از مدت ها پیش این فرض را در خود داشته که ذهن و نه بدن، جایگاه اندیشیدن است."
اما از نظر مرلوپنتی ، آگاهی در اصل نه یک " من می اندیشم" بلکه یک " من می توانم." است. به عبارت دیگر، اندیشه ی انسان از دل تجربه ی زیسته ی او سر برمی آورد. مثال ": فیسلسوفان می گویند ما بدن داریم. اما مرلوپنتی می گه " من رو به روی بدن خودم نمی ایستم. بلکه من در درون بدن خودم هستم با اصلا من بدن خودم هستم."
درواقع بدن است که می اندیشد، حس می کند، میل می کند. درد می کشد. تاریخچه ای برای خود دارد و رو به آینده می نگرد.
مرلوپنتی " قوس قصدی" را ابداع کرد تا توضیح دهد که اگاهی چطور گذشته ما، محیط انسانی ما، موقعیت جسمانی ما، موقعیت ایدئولوژیک ما، و موقعیت اخلاقی ما را به هم پیوند می دهد.
مرلوپنتی از ما می خواهد دست از این باور برداریم که ذهن انسان فراتر از مابقی طبیعت است.
.
.
هنر تصمیم گیری های بزرگ- دل را به دریا بزن
این دقیقا ایده ی من در تصمیم گیری های بزرگ زندگیم بوده و هست و چقدر قشنگ تونستم خودم و سیر تصمیم گیری شهودی م را در این مقاله مداقه کنم.
.
.
آیا سلبریتی شدن نویسندگان ادبی را از اعبتار می اندازد؟
نویسندگان ادبی در ذهن عامه ی افراد، حکیمانی هستند که دیگران از فهم آثارشان درمی مانند و دست تقدیر چنن حکم کرده که ان ها ماتم زده در اوج غربت و گمنامی بمیرند یا دست به خودکشی بزنند. هر کسی هم خارج از این قاعده باشد اصولا محکوم است به زرد نویسی و عضویت در فرقه ی سلبریتی ها. اما زندگی نویسندگان فرهیخته نشان می دهد گرچه ان ها شبانه روز با شهرت شان کلنجار می روندف نهایتا اکثرشان از مقبولیت نزد توده ی مردم بدشان نمی آید.
.
میشل فوکو در جایی گفته که گمنامی ادبی جلب علاقه می کند. فقط به این دلیل که مغمایی ست که باید حل شود."
.
یک مقاله ی خیلی بامزه از زندگی یک پاپارتزی که با سختی های زیادی از سلبریتی های سینما در نیویورک و لس آنجلس عکاسی می کرده است. خیلی جالب و ایده ی درخشان
.
.
کتاب های خودیازی- چگونه زندگی خود را فلا...
یک جستار جالب از تصمیم بر عمل کردن کتاب های خودیاری های مختاف.
و د رنهایت بعد از یک سال" آن لحظه خبر نداشتم که برنامه ی دوازده ماهه ی تر و تمیز من سرگیجه ای شاندزه ماهه از آب درخهواهد آمد و در خلال آن تما ذرات وجود پشت و رو خواهد شد.
خودیاری زندگی ام را دگرگون کرد ولی آیا این دگرگ ونی به معنای بهتر شدن بود؟
- نتیجه ای که من می گیرم. واقعا این تغییر ا یم خواهم یا چون جو غالب است. واقعا دوست دارم این دگرگونی رخ بدهد. چرایی اش. و در نهایت اینکه زندگی قوی تر است و غیرمترقبه تر
.
.
ماجرای کتاب سال بلو- هرتزوگ-
اگر قرار بود امروز در توئیتر برای هایدگر چیزی بنویسیم.
" مارتین نازی خیلی دلت می خوماست جای اشپینگلر یا نیجه باشی. نه؟ بی خیال. می گی افتادیم تو روزمرگی. ولی کی و کجا و بی کی و چراش رو نمی گی؟ خودت تو مگه 33 سال تو همین نکبیت نبودی؟ هشتگ فلسفه ی آلمانی. مزخرفه. کنسرو کلم
.
.
.
در خوبی های خطا کردن:
صرف زمان و انرژی بر اینکه امور چگونه پیش می رود درواقع انگیزه ی بسیاری از افراد را برای رسیدن به ان هدف کاهش می دهد.
در یک آزمایش ساده به جای آب خوردن که می توانست به ادم ها انرژی بدهد آن ها به تمرکزذهنی روی موفقیت می پردازند. به نظر می رسد ان ها به طور ناخودآگاه تصور موفقیت را با رسیدن به ان اشتباه می گیرند.
.
" هیچ یک از رویدادهای بیرونی مصبت و منفی نیس. درواقع هیچ چیزی بیرون از ذهن شما نمی تواند کاملا منفی و مثبت باشد. آنچه موجب رنجتان می شود باورهای شما درباره ی اتفاقات است."
.
دو نوع ذهنی. افرادی که ذهن بسته دارند و به استعداد اعتقاد دارند و افرادی که ذهن رشد کننده دارند و بارو دارند که از طریق بارها چالش و تلاش می توانند استعداد را حاصل کنند. اگر شما از دسته افرادی هستند که به شدت تلاش می کنید تا ناکامی را تجربه نکنید از طیف ذهنیت های ثبت شده هستید. افراد دارای این نوع ذهن، نظریه ی تثبیت شده، چالش ها را موقعیت هایی می دانند که از ان ها می خواهد تا توانایی ذاتی شان را بروز دهند.
.
" اگر از خطا کردن بترسید هرگز در مدت کار خود چیزی یاد نمی گیرید. رویکردتان کاملا تدافعی می شود. چون دائما به خودتان می گویید باید مطمئن شوم که گند نمی زنم."
.
" هرچه سریع تر اشتباه کن. در فرایندهای خلاقانه اشتباهات جزیی ضروری هستند. پس باید مستقیم به سراغشان رفت و انجامشان داد."
.
" تعجب می کردم از نوشتن چیزی که حتی هیچ کس دیگری هم قرار نیست ان را بخواند."
.
اهمال کاری:
این نمونه ی چیزی ست که یونانی ها آکراسیا می نامیدند. یعنی انجام کاری خلاف صلاح دید خود شخص.
به تاخیر انداختن عامدانه ی یک کار با اینکه می دانید این به ضرر شما خواهد بود. جوهره ی اهمال کاری این است که فکر می کنید انچه را باید انجام بدهید انجام نداده اید.
چرا ؟ چون فرد خودش را یک " خویشتن متحد" نمی فهمد. بلکه چند خویشتن می داند که هر کدام در حال چانه زنی و کشمکش و رقابت برای کسب کنترل اند.
.
"تقسیم پروزه به بخش های کوچک تر مهم است و هرچه پروژه ای مبهم تر باشد یا هرچه به تفکر انتزاعی نیاز بیشتری داشته باشد احتمال اینکه تمامش کنید کمتر است."
.
یک راه دیگر برای جلوگیری از اهمال کاری فکر عینی و کم کردن گزینه هاست.
وقتی گزینه ها خیلی زیاد است و افراد می ترسند که گزینه ی اشتباه را انتخا کنند غالبا سراغ انجام هیچ یک نمی روند- من خودم اینطوری ام که ذهنم دستور می ده الان این دو صفحه رو بخونی فایده ای نداره اگر بتونی کل کتاب رو تموم کنی یه پروژه ی مرتب انجام دادی و فایده داره."
.
" انجام کارهایی را که عقب می اندازیم را می توان به پریدن در استخر آب یخ تشبیه کرد. چند ثانیه ی اول سخت خواهد بود. اما بعد از آن حس فوق العاده ای به اسنان دست خواهد داد."
.
" نگویید می خواهم بنویسم بگویید می خواهم تا ساعت چهار دویست کلمه بنویسم. هرچه مشخص تر و دقیق تر راحت تر پیش می روید."
.
.
علاقه ات را پیدا کن توضیه ی مزخرفی ست.
دیروز ح برام یه ویدئو فرستاد از سرمایه گذار نت اسکیپ که تو دانشگاه کلمبیا همین رو می گفت دقیقا که دنیال پشن تون نرید.
.
" احمقانه است اگر فکر کنید علایق چیزهایی هستند که کاملا شکل گرفته پیدایشان می شود و کار شما این است که برای یافتن شان همه ی دنیا را بگردید." ممکن است به چیزی علاقمند باشیم اما در انجامش خوب نباشیم. دلیل اینکه نباید این نظریه ی ثابت را قبول کینم این است که افراد به آسانی ناامید م شوند. علایق ثابت نیستند.
.
.
.
فیلسوفان همیشه داستان گفته اند اما از نوعی دیگر.
در هم تنیدگی فلسفه و ادبیات. با هر داستان جدیدی جهان را از نو می سازیم. داستان گویی مرزهای انسان را گسترش می دهد. خیال و مرور شکل های جدید تجربه به آنچه نبوده شکل منسجمی می بخشد و نیندیشده ها را ناگهان مفهوم می سازد.
داستان گویی و فلسفه همزادند. مثلا تمثیل غار افلاطون
.
.
آنیشتن چطور یک سلبرینی شد؟
خیلی جالبه که رسانه ها و ظهور رادیو به این ماجرا چطور کمک می کند و تیپ و قیافه و مدل موهای انیشین.
ز