.

دوستی گیل گمش و انکیدوی نیمه وحشی و میل به زندگی جاودان

اولین قصه ی پیدا شده ی بشر در سومر و تمدن بین النهرین. در این قضصه موضوعات قابل توجه این است که جهان دیگری وجود ندارد برای روح اگرچه خواب و رویا نقش مهمی در این فصه دارد.

.

گیل گمش بخش خدایی وجود از نیمه ی مادر و بخش زمینی اش از نیمه ی پدر- در واقع فناپذیری را از او گرفته است.

.

انکیدو که وحشی بود و گیل گمش او را به کمک شکارچی اهلی کرد و پس از نبردی کوتاه با او دوست شد- جنگ اول به از صلح اخر-

گیل گمش و انکیدو با هم گاو آسمانی را می کشتند و انکیدو ران گاو را درید و به سمت ایشتار پرت کرد. ایشتار او را نفرین کرده و او تب می کند و بعد هم می میرد.

.

گیل گمش بعد از مرگ انکیدو به شدت غمگین می شود و سفری دور و دراز را طی می کند تا به اوتناپیشتیم برسد و از او زندگی جاودان طلب کند اما او می گوید که مرگ تقدیر ناگریز انسان است. و سهم او در زندگی این است که به خوشی های گذرا دل خوش کند و فکر حیات جاوید را از سر بیرون کند. در عین حال به عنوان هدیه به گیل گمش نشانی گیاه جوانی را می دهد تا بخورد و پیر نشود. که هنگام آب تنی در دریاچه در میانه ی راه ماری ان گیاه را می خورد.

.

  • خدایان از آنجا که نامیرا هستند نمی توانند تراژیک باشند. اگر گیل گمش نخستین قهرمان انسانی نباشد نخستین قهرمان تراژیکی ست که ما تا کنون شناخته ایم. – به نوعی تراژدی در ذات زندگی ست از اولین قصه ها این حزن که سهرودی در فی حقیقه العشق می گوید وجود دارد.- تراژدی عبارت است از تعارض میان خواست خدایان و تقدیر انسان
  • .

یک انگلیسی جوان در سفرش این الواج سنگی قصه ها را پیدا می کند و سال ها در این سرزمین توقف می کند و بعد از سال ها به دلیل گرسنگی و بیماری در سن سی و شش سالگی می میرد.

.

لوح ها هر کدام نامی دارند. گیل گمش و سرزمین زندگی. گیل گمش و گاو آسمان. گیل گمش و انکیدو  جهان زیرین. رویا و مرگ انکیدو

.

در حماسه ی گیل گمش او – ان لیل- اغلب با چهره ی ویرانگر نمایان می شود و در کنارش انو موجود گمنامی ست که بسیار دور از افلاک آن سوی دروازه ی آسمان می زیست.

.

شمش- خدای خورشید- موجودی همه چیز دان و همه چیز بین

.

عه آ خدای خرد جوهر اصلی ائ آب های شیرین بود و زندگی را به زمین رهنمون بخشید و خانه اش در کنار خلیج فارس قرار داشت.

.

داستان

گیل گمش به دلیل نیرو و شور بسیار- مردم آزرده خاطر می شوند و دست به دامان خدایان می شوند که رفیق و رقیبی برای او فراهم آورند که انکیدو وحشی آفریده می شود. او توسط روسپی از شهر اغوا می شود و اهلی می شود.

آن ها می خواهند با هم با هوم ببا – غدل جنگل رو در رو شوند.

.

گیل گمش به سفری می رود در کوهستان سدر- شبیه جنگل سیاه و کوهستان و غاری که دانته توصیف می کند.

. به گذرگاه هایی در کوهستان می رسد شیرهایی که زیر نور ماه با هنم بازی می کردند.

.

سامیان فکر می کردند که خورشید سوار بر کشتی از زیرزمین و بر فراز آب های جهان زیرزمینی می گذرد تا به کوه های مشرق برسد. هدف نهایی گیل گمش رسیدن به باغ خورشید در سواحل اقیانوس است.

.

او به راه خود ادامه می دهد به خانه ی زنی به نام سیدروی ملک باغ های انگور در کنار دریا می رسد. او دختر خورشید است و خانه اش به سان جزیره ای در دریا واقع شده است. جایی که شرق و غرب با هم یکی می شوند و گیاهان جادویی سبز می شوند.

.

سرزمین دیلمون- که همیشه هوا خوب است و اقیانوس و نسیم و زمانی که جهان جوان بود و کار خلقت هنوز در مراحل آغازین بود دیلمون مکانی بود که در آن غار غار کلاغ ها شنیده نمی شد. نوای مرگی نوبد. گرگ بره را پاره نمی کرد. فاخته سوگورا نبود و بیوه ای و.چود نداشت و بیماری و پیری و عزا نبود."  شبیه تصویری که مارکز از ماکوندو می سازه

.

جمله ی پایانی کتاب-

گیل گمش به سفری دراز رفت. فرسود و از فرط مشقت از پا درآمد و در هنگام بازگشت روی لوحی تمام داستان را نگاشت."

  • اینکه تمام داستان را نوشت من را یاد جمله ای از سقراط می اندازد- زندگی زیسته نشده تجربه نشده ارزش زیستن ندارد. زندگی به نگارش درنیامده.
  • .

در یادداشت هنگام خواندن کتاب نوشته ام گیل گمش به مثابه ی تز است و انکیدو مانند آنتی تز و در نهایت عملکردشان با یکدیگر و به جنگ هوم ببا رفتن در جنگل سنتز ان هاست با یکدیگر

.

نزدیک شدن زن به انکیدو و عشق بازی و در نهایت اهلی کردن او شبیه صحنه ی گیم آو ترونز که کلیسی با مرد وحشی می خوابد و به نوعی او را اهلی و عاشق خودش می کند.

.

بعد از هم امیزی با زن- " انکیدو شروع به دویدن کرد. چالاکی او از میان رفته بود و اندیشه ی یک انسان در دلش بود."

.

در این داستان چند جا زاویه ی دید عوض می شود و مثلا روسپی حرف می زند. خیلی درخشان است. خیلی

.

فصل دوم. سفر جنگل

.

جنگ با هوم ببا.

دروازه ی جنگل هفت کوه را پشت سر گذاشتند.

.

وقتی ان ها به جنگل رسیدند گیل گمش درخت سدری را از جا برید و هوم ببا ناله ی شکستن آن را از راه دور شنید- در این جا حتی هوم ببا هم دلش از شکستن درخت ریش ریش می شود.-

.

انکیدو باید بمیرد و با اشک می گوید. من هرگز مادر و پدری را به یاد ندارم که مرا پرورانده باشد. من از کوه زاده شده ام و او مرا پرورانده.

.

  1. ایشتار- گیل گمش و مرگ انکیدو

در راه بازگشت از جنگل ایشتار عاشق گیل گمش می شود و از او می خواهد که نطفه ی جسمش را به او عطا کند. و گیل گمش برایش از خاطره ی عشق های گذشته ی ایشتار می گوید که با معشوق ها چه کرده

تموز عاشق روزگار جوانی تو بود. که برایش سال های سال ماتم گرفتی. عاشق پرنده ای رنگارنگ بودی و او را نیز آزردی و بالش را شکستی. عاشق باغبان تخسلتان پدرت و..

.

ایشتار خشمگین می شود و از دیوار بلند اوروک بالا می رود و می گوید وای به حال گیل گمش. چون او با کشتن گاو آسمان به من اهانت کرده است.

.

گیل گمش در رویا می بیند که خدایان به شور نشسته اند که ان ها هوم ببا و گاو آسمانی را کشته اند پس یکی از ان ها باید بیمرد و بگذار او کسی باشد که درختان سدر کوهستان را رید- دعوای خدایان و بحث بر سر کدام یک-

.

" رویا را باید گرامی بداریم هرچند دهشت باشد چون رویا آن بدبختی را که سرانجام بر مردی سالم عارض می شود می نمایاند. سرانجام زندگی غم است."

.

  1. جست و جوی زندگی جاوید

گیل گمش باید نزد اوتناپیشتم می رفت. کسی او را دورافتاده می نامند. او کسی ست که خدایان گذاشتند تا او در سرزمین دیلمون باغ خورشید زندگی کند و در میان انسان ها تنها او به زندگی جاوید دست یافت.

.

سرانجام گیل گمش به ان کوهستان بزرگی که نامش ماشو بود رسید. کوه بزرگی که نگهبان خورشید طلوع و غربو است.

اینجا زاویه دید عوض می شود و از نظرگاه عقربی می شود که گیل گمش به سمت ان ها حرکت می کند. عقرب می گوید: اینکه دارد نزد ما می آید اکسیر خدایان است. همسر مرد عقرب جواب می دهد: دوسوم او از خدایان است و یک سوم او از انسان"

.

شمش، گیل گمش را غمگین دید و با او به سخن نشست که هیچ گاه این زندگی که در جست و جویش هستی را نمی بایی.

گیل گمش می گوید: این همعه راه در بیابان سرگشته و غمگین امده ام. آیا شایسته است بخوابم و بگذارم خاک مرا تا ابد در خود جای دهد. هرچند حال و روزی بهتر از مردگان ندارم لیکن بگذار تا نور خورشیسد را ببینم.

.

اوتناپیشتیم گفت: زندگی جاویدی در میان نیست. ایا خانه می سازیم تا همیشه در آن زندگی کنیم؟ آیا میراث مان را تا همیشه نزد خود خواهیم داشت؟ آیا طوفان رودخانه پابرجای می ماند؟ نماد زندگی، تنها سنجاقک ماده ای ست که تخم می پراکند و نظاره گر خورشید پرشکوه است. از روزگاران کهن تا کنون زندگی جاوید نبوده است.

.

  1. داستان طوفان

. ماجرای شبیه طوفان نوح و کشتی

بعد از ماجرای طوفان خدای ان لیل پیشانی او را لمس می کمند و می گوید از این پس او و همسرش می توانند در دوردست ها در دهانه ی رودها زندگی کنند.

.

  1. بازگشت

اوتناپیشتم به او پیشنهاد می دهد که شش روز و هفت روز در برابر خواب مقاومت کن تا به آرزوی جاودانگی برسی.

او نمی تواند و بعد راز گیاه جوانی و بعد هم از دست دادنش توسط خورده شدن مار

. انتهای داستان

گیل گمش پادشاهی بود که همه ی کشورهای جهان را می شناخت. خردمند بود. رازهای بسیاری را کشف کرد و نکته های پنهانی را شناخت. برای ما داستانی از روزگار پیش از طوفان به همراه آورد. او به سفری دراز رفت. زار و خسته شد. از شدت دشواری فرسود و در هنگام بازگشت تمام داستان خود را بر لوحی نگاشت.

.

مرگ گیل گمش

او بر شر غلبه کرد. هرگز بازنخواهد گشت.

 او خردمند بود و چجهره ای دلپذیر داشت. هرگز بازنخواهد گشت.

او به کوهستان رفته هرگز بانخواهد گشت.

او بر بستر سرنوشت آرمیده هرگز بازنخواهد گشت.

از تخت رنگارنگ خود هرگز بازنخواهد گشت.ز

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید