.

گونه گونه احمدرضا احمدی

تغییر چهره ی هیتلر از عکس کودکی معصوم و تبدیل شدنش به دیکتاتور بزرگ

.

تغییر دوستی های جوانی به پیری- آیدین آغداشلو و مسعود کیمیایی

.

بسکتبالیست- سروش صحت

انسان با قضاوت دیگران تغییر نمی کند. برگزیده نمی شود. داوری همیشه هستف این ماییم که جهت حرف ها و فرض ها را به اعماق درون مان راه می دهیم. می توانیم از خودمان به واهمه بیفتیم یا به نقش تجارب مان در آینده مومن باشیم.

.

داستان پیروزی و شکست و تغییر شکل مفاهمی.

خیلی مواقع" خواستن توانستن نیست." و شکست مقدمه ی پیروزی نیست. بیشتر مواقع شکست مقدمه ی هیچ چیز نیست. شاید فقط مقدمه ی شکست بعدی باشد.

  • الگوی دایی بودن و مرگ دایی که خیلی از مفاهیم را در ذهنش تغییر داد.
  • " فهمیدم در دنیا جمله هایی مصل من مال تو ام و ما مال همیم و .. احساس لحظه ای ست فهمیدم هیچ کس مال هیچ کس نیست و عشق یک دروغ بزرگ است و تصمیم گرفتم دیگر عاشق نشوم. سال بعد دوباره عاشق شدم.

.

ارفرنگ برگشته. ایزاک باشویس سنگر ترجمه ی مزده دقیقی

تغییر در میانه ماندن و بازگشت به عشقی قدیمی. مردی که برای فروش الماس از کشور مهاجرت می کند.

.

یک کلمه ی تنها

سالارعبدو

.

تغییر بعد از مرگ عزیزان. داستان برادرش را نوشته که در سی و دو سالگی می یمرد. اعجوبه ی تئاتر و... ماجرای نمایشنامه نوشتن شان با یکدیگر

.

اینکه برادرها باید همه جا می گفتند مادرشان ایتالیایی ست. این استعداد ناب هنری از خون خالص اروپایی فقط می تواند بیرون بزند. نزادپرستی در آمرکیا و کلیشه های رایج و قالب نبدی های ذهنی

.

  • غزل شاکری از تغییر شخصیت ها در هر فیلم و نمایشنامه و تئاتر گفته است.

.

شبیه غروب خورشید. کلی ساندبرگ ترجمه ی ایمیلی امرایی

یکی از بهترین داستان های تاثیرگذار که من دو سه بار خوانده ام. تغییر یک عشق به نفرت. تغییر یک عاشقانه ی آرام به دعوا و کتک کاری. تغییر چهره ی یک خانه

. سیر داستان به خوبی و جزییات دقیق به شیوه ای که شخصیت شوهر اصلا سیاه نیست بکه در بسیاری از مواقع می توان او را دوست هم داشت. مثل ادم های واقعی زندگی..

It will look like a sunset

.

تغییر شخصیت های قدیمی.

برای امرزویان تغییر امری تکراری و همیشگی ست. تا به چیزی خو می کنی چیزی نوتر طهور پیدا می کند و اینطور عمر دلبستگی ها کوتاه و کوتاه تر می شود. اما برای انسان دیروز تغییر نشستن بر لبه ی خوفناکی بود. برای ان ها تغییر حادثه ای نادر بود.

ابن مقفع و مرگ به شدت تلخ و مثله کردنش بر آتش به خاطر تغییر آیین به زردتشی و او را به اتش می اندازند زنده زنده. فصاحت و بلاغت عربی. گزازشش از خدای نامه مبنایی می شود بر نوشتن کلیله و دمنه پهلوی به عربی

.

برزویه ی طبیب

نخستین باب کلیله و دمنه را نوشته است. او کلیله و دمنه را از هندوستان به ایران و دربار انوشیروان می اورد و در ازای این کار دخواست می کند که نامش و قصه اش بر کلیله و دمنه باشد به یادگار که جاودان بماند.

.

او طبیب بزرگ و از خانواده ی مرفه زرتشی ست و بعد از مدتی از این کار متنفر می شود و می رود به دنیال دانش اندوزی و درک دین های گوناگون و در نهایت به اسنان اخلاقی بودن روی می اورد چون در دین ها چیزی نمی یابد که کدامشان بهتر است و ...

در همین ایام روزبه ی دیگری هم در اصفهان بوده که بعدها می شود سلمان فارسی

.

امام محد غزالی

استاد می شود و در سی سالگی به همه ی دانش و علوم زمان خود اگاه بوده است اما ده سال به بیابان گردی می پردازید و بی خیال کسب داشن و مدرسه و .. می شود. غزالی در آستانه ی 50 سالگی رساله ی رهیده ی از گمراهی که به نوعی اعتراف نامه ی زندگی اوست

.

ناصر خسرو و خواب در چهل سالگی دیدن و کنار گذاشتن شراب و شروع سفرهادی طولانی

او. در مقدمه س فرنامه اش نوشته است : دبیرپیشه بودم و مشغول کارهای دیوانی و شهرت و ثروتی اندوخته بودم و پیوسته شراب می نوشیدم و سرخوش از جاه و جلالم بودم. شبی در خواب دیدم که یکی مرا گفت چندخواهی خوردن شراب که خرد را زایل کند؟ اگر به هوش باشی بهتر. من جواب گفتم که حکما جز این چیزی نتوانستند ساخت که اندوه دنیا را کم کند. جواب داد که در بی خودی و بیهوشی راحتی نباشد."

پس از سفرها وقتی بازمی گردد دیگر ان ادم سایق نیست و...

.

.

لرزش های خوب

داستانی بسیار طولانی که کمی می توان به آن ایراد گرفت اما ایده ی درخشان لرزاننده و به سخره کشیدن جامع ی فرورفته در فراموشی را دارد که کاری در راستای تغییر انجام نمی دهد.

.

معمای مریم. بهت=ناز علی پور کسگری

یک داستان خوب. داستان رابطه ی دو دوست و پیچیدگی های یک دوست و باز کردن گره ها در مسیر.

.

محض تفنن. داستان تغییر جنسیت از مردی که سی و پنج سال مرد بوده و بعد به دنیای زنانه وارد می شود.

.

پیاده روی بزرگ محمد طلوعی

تغییر در آستانه ی چهل سالگی با رفتن به شهر زادگاه. با سن و در مقابل دوست قرا گرفتن و کتاب های استادان ذن و کتاب تکرار کی یر کگور

.

" چه چیزهایی زندگی ما رار می سازد یا تغییر می دهد. گاهی آنقدر نقطه ها ناپیداست که نمی شود نشانش بدهیم و گاهی چنان روشن و هویداست که زندگی مان را به قبل و بعد از خودش تقسیم می کند. نقاطی شفاف و روشن و قابل تعریف کردن برای دیگران"

.

" رشت برای من شهری ست که در ان جلسه شعرش را به هم زده ام. روی میزهای کافه هایش مشت کوبیده ام. کنار رودخانه هایش راه رفته ام. زیر کتابخان ی ملی اش ساعت ها منتظر دوستانم ایستاده ام. در قبرستان هایش مرده هایم را دفن کرده ام و در خیابان هایش زمان را کشته ام. زمانی که آینده را تکرار می کرد."

.

" چهل سالکی مرز نیست. نقطه ای برای تغییر دادن زندگی نیست. یعنی دقیقا از یک روز و یک تاریخ شروع نمی شود. یک جایی ست که به پشت سر نگاه می کنی و دست آورد های زندگی ات را می بینی. تحخصلایت. شان اجتماعی. فرزندان. چیزهایی که می شود به دیگران نشان داد. خانه. ویلا. باغ و.. چیزهایی که نمی شود حتی در خلوت گفت. ناآرامی ها، تاملات، خلجان ها و ان گوشه های روح که بی گذرنده و بی تماشاچی ست، ان بخش های خاک گرفته. میل به پیدا کردن خوشی های عمیق تر، پایدارتر. چهل سالگی می تواند درست در چهل سالگی نباشد. آن نقطه ای که جسم آدم کاهیدگی را شروع می کند  مغز ادم بلوغ را. این تعارض درونی را می توان بزنگاه چهل سالگی داسنت.

.

خلاصه ی این کتاب تکرار این بود" هیچ چیز را نمی توانیم دوباره تکرار کنیم. هیچ موقعیتی تکرارپذیر نیست.دوباره به روزهایی که می گذرانیم برنمی گردیم و بهتر است هر تجربه ای را همان جور تکرارناپذیر درک کنیم.

. لازمه ی زندگی این تغییر است.

" شاید اگر او را ببینم فاصله ام را با چیزی که هست بدانم که از تغییر چه می خواهم. او می توانست معیار باشد..

استادان ذن که تغییری در عین سکون مدنظران بود.  زمان تغییرات زندگی ما را می بلعد. و اهمیت استادان بر کارهای نیمه کاره. زیرا اگر ناتمام بمانیم تغییر را می فهمیم.

" نیاز به تغییر فقط یک ضرورت نام گذاری در زندگی ست. لحظه ی نمرگ، لحظه ی جدایی، لحظه ی رهایی. هیچ کدام از اینها اصالت ندارند. اینها یکباره و لحظه ای نیست. قبل و بعد دارد. مقدمه و موخره دارد. اما ما دوست داریم یک مرز داشته باشیم. جایی قبل و بعد از چهل سالگی. دوست داریم برای اینها اسم های  دهن پرکن بگذاریم. و این ضرورتی ست که آدمیزاد از خداگونگی اش دارد. نیاز به تخاطب با چیزها و وضعیت ها.  و همین ضرورت است که گاهی ما را به تکاپو می اندازد در راستای چیزی که نیست. برای یک نیستی ما را به تکاپو می اندازد. می خواهیم روی نیسی اسم بگذاریم و با دیدن این اسم خیالمان جمع شود.

.

.

داستان سفر حامد حبیبی

یک داستان عالی

در یک نقاشی و رفتن به جزیره ای که شغل زنانش نگرانی ست و شغل مردانش دلتنگی

.

.

داستان کفش مردانه بپوش. نفیسه نصیرانپ

دختری که لباس مردانه می پوشد. رابطه با خواهر و مادری که اسکیزوفرنی دارد و در خیابان به دنیال موش های مرده و...

.

.

ویرگول کوچکم الرنا اونر

یک تغییر در راستای مادر شدن و دانشجو بودن توامان. یک ناداستان خیلی خوب

.

.

شصت و پنج سالگی. امیلی فاکسی گوردن

پیری و توجه به ویژگی های ظاهری چهره و قبافه  

 ز

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید