پرنده های هلندی را که دیدم اولین چیزی که یادم آمد اسم نویسنده اش بود. نویسنده ای که چند ماه پیش فوت کرده بود و من نمی شناختم. همین عذاب وجدان و شرم باعث شده بود که وقتی چمدان 30 کیلویی پر شده از کتابم را باز کردم 3 عدد کتاب یک شکل و همسان از او داشته باشم.
بعد که در گودریدز به مجموعه داستان یک ستاره دادم باز هم شرمم شد و ناراحت شدم که نکند روح نویسنده ی گرم جنوبی را خلیده باشم با این یک ستاره و امشب بیاید به خوابم و...
چرا اینطور فکر می کنم؟.
چون فقط ادبیات است که میتواند شما را به روحِ انسانی دیگر، بهمثابۀ یک کل، وصل کند؛ با همۀ نقاط ضعف و قوتش، همۀ قیدوبندها، تنگنظریها، وسواسها و افکار و عقایدش؛ با همۀ چیزهایی که برایش جذاب میشود، به آنها علاقه پیدا میکند، از آنها هیجانزده میشود یا به آنها نفرت میورزد.
.تنها ادبیات است که از پشتِ خروارها خاکِ گور، شما را به روح یک انسان وصل میکند؛ اتصالی بیواسطهتر، کاملتر و عمیقتر از وقتی که با دوستتان رودررو حرف میزنید.»
داستان اول را خیلی دوست داشتم.داستانی شاعرانه و لطیف- تویی که می شناسمت-
.
شروع تکان دهنده ی داستان- او نیست. رفته. فاصله ی بلوار ساحلی تا اسکله را آرام و تلخ طی کرده، با قدم هایی که از پشت شیشه ی خاک گرفته ی ماشین محکم به نظر می رسد. رفته و هیچ هم برنگشته پشت سرش را نگاه کند."
.
" مثل آنکه مرده باشم فکر می کنم به لحظه ی آخر، به نام او که هنوز در دهانم آشناست. فکر می کنم به او و خودش که رو برنمی گرداند.".
.
" زنی که من می گفتم در کودکی و نوجوانی و میان سالی ام بود و هست و مدام با من سفر می کند. در کوچه ی شمشادها در محله ای شرکتی در آبادان، در شلوغی و سرو صداهای "مرگ بر..." و "زنده باد..."
در هر بندری که روز و شب در آن پهلو گرفته ام ...
.
بیشتر داستان های دیگر حال و هوای خاطره و ماجراهای جزیره ی قشم را دارند.
.
داستان دیگری که بسیار دوست داشتم گم شده ی یعقوب بود. عالی بود این داستان. پیرمردی که در انتهای داستان به دنبال پسر گمشده اش می آید و... یعقوب اما در جزیره اعدام شده به جرم دزدی و قتل
.
داستان شام ایرانی- خاطره ای از حضور ژاپنی ها در جزیره
پدرم- خاطره ی پدر بددهن و عصبیز