کتاب را یک بار در فیدیبو خواندم و یک بار هم کاغذی اش را. کاغذی اش را با خط کشیدن ها و حاشیه نویسی های فراوان. نوشتن ش مصادف شد با برنده شدن این کتاب به عنوان بهترین داستان بزرگسال و جایزه ی ادبی غنی پور. کشش روایت، تازگی روایتی آشنایی زدایی شده که با دختری مواجه هستیم که نه دغدغه ی عشق دارد و نه دغدغه های اجتماعی. او دختری ایرانی با پیشینه ی مذهبی ست که به دنبال فعالیت های سیاسی جاسوسی و طرح های پیچیده ی خاورمیانه که در لبنان و سوریه و تهران می رود. شخصیت محیا به خوبی ساخته پرداخته شده است و از طرفی شخصیت روحانی ساکن نیویورک را داریم. روابط پیچیده ی شخصیت ها که آمیخته ای از مهر و کین و قدیم و جدید است. انگار هر شخصیت خودش شهری ست. شهری گمشده. شهری که در مکانی مثل تهران و دانشگاه شریف و قم و خانه ی آقا و نیویورک و مسجد الخویی، قرار و آرامش را پیدا نمی کند. ساختار و نثر و اتفاقات رمان بسیار جسورانه پیش می رود. از طبقه ی اجتماعی و ماجرایی ها می گوید که کمتر در ادبیات فارسی دیده شده است. رمان محکم و قوی پیش می رود. جان دار و تحقیق شده و در هم تنیده با اطلاعات تاریخی و سیاسی. اگر از من پبرسید دو کتاب را نام ببر به عنوان بهترین خوانده های امسال حتما یکی از ان ها شهرهای گمشده است. دومی را هم بپرسید خواهم گفت 😊 . شروع قوی: : " اما این همه ی چیزی نبود که آن روز ظهر، در مسجد امام الخویی نیویورک، به آن فکر کند. بعد از نماز، تکیه داده بود به یکی از ستون های نمازخانه و به وعظ امام جماعت سوری درباره ی مرگ گوش میداد." . " همه چیز می تواند محکم باشد و آرام الا مرگ که سید احمد نوری داشت درباره ی ان وعظ می کرد. کنار مرگ راه رفتن برای بعضی ها یک جور اعتیاد است که از درد احتیاط زیاد سراغش می روند." . "ویرش گرفته بود جوکی سرهم کند درباه ی مرد انگلیسی دیوانه ی هندی که یکهو به سرش می زند برود پنجاب و سیک شود. اما آخرش با یک دختر حامله برمی گردد." . جهان ملتهب سر صبح نیویورک " زن هایی با کت و شلوار یا دامن، پاشنه های بلند و موهایی که با آرزوی سفید شدن در کاخ سفید کوتاه می شدند. خسته کننده است که توی لبخندشان باید دنبال هزار معنی بگردی." . " آدم در بیست و دو سالگی شاید از همه ی دنیا خجالت بکشد اما همان دنیا را توی مشتش دارد. هرچه می گذرد خجالت می رود ولی در عوض دنیا هم از لای انگشت هایش سر می خورد." . " هنوز هم می توانست این فرمانده ی چشم آبی چهارشانه را نابغه بداند که پنج سال بعد از نامه ی اولش به سناتور، در زمان شروع بهار عربی، نامه ای به فرمانده بازنشسته ی زمان کلینتون نوشته بود و فقط در یک خط از سلاح هایی ححرف زده بود که به کمک عربستان سعودی برای سنی های مخالف بشار اسد فرستاده می شد. چه نیش ظریفی بود به دوستی ها و جاده های ابرایشم هیلاری در خاورمیانه." . " این شهر خیابان ها و کوچه هایش نه آرامش کوچه های سینا یا عدن را دارد و نه مظلومیت حلب و رقه و نه گرمای دمشق سال های پیش را. در محله ای مثل بروکلین هم زبان وهم کیش اگر نباشد همدرد و شبیه ما زیاد است." . " عادت هایی هست که چرک نویس زندگی اند. و از یک وقتی به بعد آدم به جایی می رسد که دیگر شکستن عادت ها اسمش جسارت نیست. بلکه وفاداری بهشان به ادم قدرت می دهد." . " مثل ذکری که انقدر برای بی اهمیت ترین نیازها به ان متوسل شده بودند که خاصیت خودش را از دست داه بود." . " محیا تشکر کرد. همین مانده بود خاکستر خلبان بهایی را ول کند وسط بساط سنی ها در یونیون اسکوئر" . " اما در شهری مثل نیویورک کی گذشته ی ادم ها را باور می کرد؟ سرزمین موعود مثل پاریس روزگار گذشته همه آمده بودند کسی شوند با ان را که بودند دفن کنند." . " ان ها را می کشتند. چون ایمان داشتند کسانی را که می کشتند ذکات ایمان اند." . صحنه های ظریف عشق بازی و اروتیک با موج ههای دریا بسیار خوب از آب درآمده و شخصیت ها هر کدام با دقت و جزییات پرداخت شده اند. . " خانه ای که از پدر آقا به ارث رسیده بود که بزرگترین تفریح اش تا کردن عبا روی ان فرش ها بود و بزرگترین آزمونش این بود که عبا را قرینه کند." . " بعضی چیزها یک حور ظرافت ذهنی می خواهند. ذهن او برای انیجور ظرافت ها تربیت نشده بود." . " ان شب از تونل لینکن می گذتشند که شصت سال می شد زیر رودخانه ی هادسون، منهتن را به نیوجرسی وصل می کرد و زیر این بار افتخارات بیست و شش هزار ساله یتاریخ و جغرافیای رود دوام آورده بود." آشنا بودن لوکیشن ها و محله ها برای من بسیرا جذاب است. مجل هایی که در ان ها زندگی می کنی و قدم زده ای حالا قصه ای متفاوت از زیست هر روزه ات پیدا می کنند. . " مردیت مثل مومنی فراری بود که در قصه های شرقی از شهری به شهر دیگر میروند تا ایمانش را نجات دهد." . " عزیر خوشحال بود. آقا گفته بود پرستو بی خانه است. امیدش به کوچ است. نمی ماند." . " من به حد مرگ از پدر و مادرم متنفرم. چون من را سال هایی ساختند که نباید. و به همان اندازه از کسی که تمام آن چهارده سال پدرم بود بدم می آمد، برای اینکه نباید من را قبول می کرد وقتی زنش از اصل من بیزار بود." . یک کلمه ها ومکان ها و چیزهایی هم هست که به نظرم برای بعضی از خواننده های ایرانی می تواند کمی ناشناخته باشد. مثلا دانشگاه کلمبیا که شاید خیلی از افراد ندانند در شهر نیویورک است یا دی سی که شاید خیلی ها نمی دانند همان واشینگتن دی سی پایختن امریکاست. و از این دست اطلاعات که بدیهی به نظر می رسد از جهاتی. . " عزیر برای تولد نه سالگی اش مولودی گرفت." . " نمی شود حاج آقا طفل جهود است. اما حاج آقا می گوید نوزاد آدمیزاد است. تکلیف ندارد...." وقتی که طفلی یهودی را حاج آقا و خانوم می خواهند به فرزندی قبول کنند. . " میان بندگانت فقط بایزید شفاعت شیطان را کرد." . " دختر آیت الله قوامیان قاتل پسر شهید سید احمد نوری ست." تو می امدی خانه مان و من را موقع بازی کردن به گربه ها می دیدی. کسی را که بعدها پسرت را به کشتن داد."ز |
شهرهای گمشده- آیدا مرادی آهنی
- نوشته شده توسط راضیه مهدی زاده
- دسته: جزیره ی کاغذی|کتاب ها|