رویای بابل برخلاف صید قزل آلا در آمریکا سیر بامزه ای داشت که فقط می شد در زبان و فرهنگ آمریکایی رخ بدهد. آن نوع خاص از سارکزم براتیگان. نوعی طنز تلخ در سراسر کتاب و کارهایی که راوی داستان باید انجام بدهد. بی تکلفی نوشتاری کتاب و ماجرای غیرمتظاهرانه ای که در طول کتاب شاهد ان هستیم.
و راوی ای که رویایی دارد در تمام مدت در فکر جایی دیگر است. رویای بابل و زیتسن و اینکه تا هر وقت کوچکی پیدا می کند به بابل فکر می کند درحالیکه در آن آمریکا باید برای به دست آوردن پول، جسد بدزد و کارگاه خصوصی باشد و هر روز به مادرش زنگ بزند وبا هم جر و بحث کنند.
کتاب را که می خواندم فکر می کردم این شخصیت می تواند دوست صمیمی ایگنیس باشد. با هم دوست شوند با این دیوانه بازی هایشان راه بیفتند توی ایالت های آمریکا بروند سفر جاده ای و از مادرهایشان غر بزنند.
.
در فصل های اول کتاب که به دنبال پیدا کردن اسلحه و چند تیر است من را یاد خودکشی خود براتیگان می اندازد که با یک اسلحه ی قرضی خودش را می کشد در حالیکه رو به دریا ایستاده بود و داشته از پشت پنجره ی خانه، منظره ی زیبا را تماشا می کرده.
.
"اگر حواسم پرت می شد دوباره به فکر بابل می افتادم. به آنی بابل همه ی فکر و ذکرم می شد و وقتی که بنای فکر کردن به بابل را می گذاشتم دیگر هیچ کاری نمی توانستم بکنم الا اینکه به بابل فکر کنم.اینطوری همه ی زندگی ام از هم می پاشید."
.
" دنیا آنقدرها هم جای بدی نبود.برای همین شروع کردم به فکر کردن به بابل."
.
"اگر بابل سد راهم نشده بود حتما سیاستمدار بزرگی می شدم."
.
"رینک نمی دانست که من بخشی از عمرم را در بابل می گذارنم. می دانستم اگرچیزی راجع به بابل بگویمنمی تواند هضم کند."
.
"بابل تقریبا باعث شده بود گورستان را رد کنم. نمی خواستم بابل دوباره مرا توی مخمصه بیندازد. خوش شانس بودم که گورستان جلوی چشمم بودم وگرنه تا نیمه ی راه لس آنجلس رفته بودم."