وقتی از عشق حرف می زنیم" پر از سادگی و دقت است. دقت در هر روزه ها و دیده های همیشه.
.
"شب ها خنک تابستان
پنجره های باز
چراغ های روشن
میوه ها درون کاسه
و سر تو بر شانه ها من
این بهترین لحظه های روز است."
.
کلاغی پشت پنجره نشست.
کلاغ تدهیوز و پاسترناک نیست.
کلاغ هومر نیست، آغشته به خون پس از نبرد
این تنها یک کلاغ است.
که هرگز هیچ جایی در زندگی نداشت.
کلاغ دمی بر شاخه نشست.
آنگاه به زیبایی به پرواز درآمد. بیرون از زندگی من."
.
"از طمع بیزارم.
من بیش از این، شاکر بوده ام اما می خواهم صبح علی اطلوع بیدار شوم.
و به پشت صندلی ام برگردم با کمی قهوه و منتظر بمانم. تنها منتظر بمانم تا آنچه را اتفاق می افتد ببینم."
.
" در حوالی پاریس زنی گفت استانبول عاشقانه ترین شهرهاست.
و پرسیدم تو آیا چیزی از خیام خوانده ای؟"
.
" دارم می گویم من هیچگاه بیمار نبوده ام. اما چیزی به ناگاه در شانه ام رویید. و شروع کرد به روییدن. فکر می کنم غده ای ست. غده ی عاشق شدن به کلمه"
.
همسرم گوشه ی این خانه با من بگو مگو می کند.
من صدای خودکارش را می شنوم.
حالا دست از نوشتن برمی دارد و می گرید.
بعد دوباره صدای خودکارش را می شنوم.
شبنم تمام زمین را پوشانده. مردی که صاحب این زمین است به من می گوید ماشین ات را رها نکن. همسرم به نوشتن ادامه می دهد وی می گرید و می نویسد."
.
"ماه آگوست است و من به جز کتاب" بازگشت به مسکو" از کالین کورت، چیز دیگری نخوانده ام.
با این همه خوشحالم.
از ماشین سواری با برادرم و نوشیدن جرعه ای شراب کهن."
.
"همسرم همراه با لباس هایش ناپدید شد.
با دو دست جوراب نایلونی و شانه ای که بر تخت جا گذاشت."
.
"ترس از دستخط کودکانه ام بر پاکت نامه ها
ترس از مرگ آنانی که پیش از من می میرند و من احساس گناه خواهم کرد.
ترس از زندگی با مادرم در ایام کهنسالی.
ترس از گیج بودن
ترس از بیدار شدن و پیدا کردن تو که رفته ای.
ترس از عاشق شدن و. ترس از زیاده عشق ورزیدن."
.