یکی از بهترین مجموعه داستان کوتاه هایی بود که امسال خواندم. موضوعات را میتوان در سه بخش دنیای نویسنده ها، مرگ وروایات از زبان راوی مرده و عشق تقسیم کرد. روایت ها پر کشش و دارای تعلیق می باشند که باعث خوانده شدن داستان تا انتها و برانگیختن حس کشف و جست و جوگری مخاطب می شوند. پایان ها اصولا تکان دهنده وقوی هستند.
بسیاری از داستان های مجموعه به شدت تصویری هستند و بسیار مناسب برای فیلمنامه وفیلم کوتاه.
بهترین داستان ها:
کشو بیست و هفتم. مرگ و راوی مرده اما خونسرد و بدون احساساتی شدن و ماجرای تسویه حسابی شخصی که بین مرده ولوتی های محل برپاست.
.
بیست تومان آزادی- فضاسازی و زبان کودکانه و نگاه یک کودک که در جست وجوی مادر مرده ی خود است.
.
چراغی برای شاه. عالی. ایده ی قوی. پایان هوشمندانه و زبان داستانی بسیار کار شده و دقیق
.
رانده شده- یک داستان تازه. فضای تازه. نگاه تازه. علمی تخیلی به شدت در هم آمیخته با فضای شهری تهران
.
" میناها وفنچ ها جلوی در ورودی بودند. رد خون نذری مرغ ها وکبوترها از کنار دیوار شره کرده بود تا وسط جوی آب"
.
"در خانه ی فایزه باز شد وده مرد با چماق و چوب و قمه، کوچه را بستند وحمله کردند به سمت جمیعت. – حیا کنید. به میت هم رحم نمی کنید.-"
.
"مامان پروانه از توی عکس نگاهم می کرد. تا وسط کوچه دنبالش دویدم. نزدیک بساط لیف و آب کش رضا کوره پریدم توی جوب. مامان پروانه لای سبزی ها گیر کرده بود. "
.
"بابام می گه مرده. مامانبزرگ می گه پروانه بوده بال داشته پریده. عمو مجید می گه رفته بهشت پیش خدا. ولی همشوندروغ می گن."
.
"اصلا همین که یکی انتظارت را می کشد، مزه خونرا توی گلو شبیه سنکنجبین می کند."
.
"دیروز به خاطر سمانه آمدم ولی حالا از لج این بی پدرمادرها پشت آخوند و غیرآخوند می ایستم. من یک ادم اشتباهی بودم. وقتی اولین شلاق را خوردم این را فهمیدم."
.
یکیاز نکته های دو داستان اشتباهی و شاه چراغ، مارجای ادم های جوگیر است که در اوایل انقلاب به خاطر عشق و عاشقی وارد ماجراهای تظاهرات و درگیری ها و انقلابیون می شوند😊
.
"یا امام شیرازی"
"یا شاه چراغ"
" جاوید شاه چراغ " 😊
.
" باران میبارید. معمولی نه، سیل. یه ربع نشده همه ی اتوبان را آب برداشت. دانه های باران، داغ بود و وقتی می خورد روی کاپوت، بخار سفید بدبویی بلند می شد. کی باور می کرد توی چله ی تابستان؟ کل همین اتوبان همت، تابلو زده بودند که آب نیست. باران کجا بود اصلا؟ "
.
"می گفت این آناهیتاست. تواز ایران قدیم چی می دونی"
.
"جانور خلاصی نداشت که تیر آهن به ان کلفتی جوری رفته بود توی قلبش که گفتیم دیگر دخلش آمده."
.
"نور باریکی به سمت دهان آناهیتا می رفت. یکی دو دقیقه که گذشت دیدیم آرام آرام همه ی نورها به سمت او می روند."
.
"ان بالا آناهیتا با یک صدای غمگینی آوزا میخواند. آوازش شبیه صدای ویولن بود. غم دنیا را خالی می کرد توی وجودت."
."با چشم های خودم دیدم که چطور یک باریکه ی نور از سوراخ نارنجی قلب آناهیتا بیرون می ریزد. با هر بالی که می زد، چند قطره نور می افتاد یک جای شهر."
.