ساعدی یکی از مصادیق واقعی " سهل و ممتنع" است. ساده می نویسند اما عمیق و موجز و نمادین نگاه می کند. شخصیت ها از قصه ی اول در فضای روستا و بخش های دیگر کتاب پرداخته تر می شوند. مثلا پسر مشدی صفر، شرارت ش را با کشتن سگ عباس شروع می کند و همینطور که بزرگتر می شود انواع دیگری از شر بودن را در فضای روستا و ماجراها نشان می دهد.
"سگ پاپاخ"
"مشدی اسلام"
میر ایراهیم"
آشیخ و حاجی شخی و سیدآبادی ها"
از داستان چهارم که داستان مشهور گاو است عالی می شود. قصه ها عالی، دغدغه ها و نگاه های ساده ی روستایی ها رد برخورد با چیزهای تازه، نمادپردازیها، و در نهایت ایت ایجاز فوق العاده و کمی هم نگاه کافکایی مسخ واره وجود دارد. مخصوصا در قصه ی گاو و قصه ی موسرخ که فقط می خورد و کم کم شبیه به یک حیوان خزنده می شود.
.
"مشدی ریحانه وسط مطبخ نشسته است و مرغ را پر می کند. شکم و روده های مرغ را خالی می کند وی می ریزد توی بادیه ی مسی و آویزان می کند روی تنور."
.
"نزدیکی های غروب، صدای دایره زن ها و کف زدن ها رفته رفته نزدیک تر و تندتر شد و نعره ی گاو درمانده ی ناشناسی از درون طویله ی مخروبه نیز می آمد."
.
قصه ی مشدی جبار که یک چیز بزرگ عجیب در راه روستا دیه است. برق رسانی که تبدیل به زیارت گاه می شود و پیرزن ها دورش جمع می شوند و می خواهند از سیدآباد یکی سیدی بیاورند برای بقعه درست کردن.
.
در داستان ها زندگی ساده است. راه حل ها ساده است. طبیعت ساده است. ادم ها و راه حل هایشان ساده اند. و کلا این سادگی داستان خیلی فوق العاده است. مثلا یکی از اول رلاه حل هایی که درمورد موسرخ به توافق می رسند اینکه او را بکشیم.
.
"اسلام مشتی خاک پاشید به حفره ی دهان اسب. دیگر خوب می شود. چندتا زالو چسبیده بود به گلویش که خونش را می خورد."
داستان آخر که در باب عشق است بی اندازه هوشمندانه و نمادین است. یک داستان کوتاه جدی بدون حرف اضافه و اطاله ی کلام. اسب های عاشق و نجیب و زخم خورده به مثابه ی اسلام و رقیه که هر دو عاشق اند و زخم خورده از حرف های مردم روستا.