شنیده بودم رمان، حوالی ورزشی رزمی می چرخد و همین دلسردم می کرد برای شروع. اما ضفحه ی اول، نقل قولی از ابن عربی " ما تخیل خداوندگانیم..." با سه نقطه ی سلین. و اینکه هیچ واقعیتی دوباره تکرار نمی شود- یادآور ان جمله ی معروف رودخانه ی هراکلیتوس، پیش قضاوتم را به هم زد.
کتاب را که تمام کردم هیجان زده بودم خیلی. برای دوستان جان، صدا گذاشتم و با هم حرف زدیم از تلفیق تاریخی که در عالم مثل داستان، نهادینه شده. گذاشتم تا آن حالت شوق زیادم فروکش کند و بعد از چند هفته دوباره به سراغش بیایم.
خواندن کتاب، واقعا برای من لذت ادبی داشت. داستان استخوان داری که با شخصیت های ناپیدای تاریخی گره خورده است. در انقلاب و هیاهو اما شخصیت های گوشه و حاشیه ای و زندگی هایی که هرگز در تاریخ نوشته نمی شود. بعد از شخصیت هایی که ماجرای آبا واجدادی و گاهی از آینده شان به شیوه ای سلین گونه با خبر می شویم، حجم اطلاعات تاریخی و ادبی و ماجراهای کوچک و بزرگ در هم تنیده در کتاب و شهر تهران به مثابه ی ستون فقرات رمان، حوالی انقلاب ودانشگاه تهران و شلوغی ها و هزاران قصه ی گم شده و ناپدید شده،حیرت مرا بیشتر می کرد. این شخصیت های فرعی که به یکباره از حاشیه ی یک فیلم و گوشه ی یک کتاب و روزنامه پیدایشان می شود وراه به اصل ماجرا و قصه و تاریخ پیدا می کنند.
این کتاب درخور ترجمه شدن به زبان های مختلف دنیاست.
.
داستان و فضاهای مختلفی مثل پاسداران جوان کمیته ای، دانشجوی پزشکی با مومیایی استالین، جوانی در سفارت سوید و جنازه ی رضاخان، ازدواج های تشکیلاتی، کتابفروشی که در خیابان بساط می کند در شلوغی های انقلاب، پیرمردی که شغلش زالودرمانی ست، خانوم دکتر پزشک که به کورتاژهای غیرقانونی می افتد برای گذران زندگی، پدر مسیحی دورگه با مادری یونانی و پدری ترک وزندگی اش در کلیسا و توسلش به پولس قدیس، داستان نویس اهل قم و در فرانسه زیستن و هرگز به وطن بازنگشتن، غسال بهشت زهرا در روزهای پر از جنازه ی انقلاب ایران، فوتبالیست پرافتخار تیم تاج و مهاجرت به آمریکا وبرای هم گم شدنش، قصه ی صمد زالوچی و گرفتن کسب و کارش در بحبوحه ی انقلاب، آمیز یعقوب یهودی که پسرش در اورشلیم الهیات می خواند، شازده ی قاجاری با دیوارهای پر شده از نقاشی سقاخانه ای در خانه ی بزرگش، حاجیه خانوم که روضه و هیئت دارد و نازاست، دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه شریف، سیگار فروش خیابان انقلاب در شلوغی های انقلاب،
.
"کارمند دون پایه ی اداره ی آمار، هر روز از کیوسک سر خیابان رهی معیری آب معدنی می خرد."
.
" کار بزرگ ذهن، فراموش کردن است نه به یاد آوردن. اینکه ذهن را از گشادی خارج و وادارش کنیم تصویر بسازد و به خاطر بیاورد و گاهی هم خودش را خالی کند از تمام جهان."
.
"بالای تپه، شبح میاموتوساشی، افسانه ای زیر تنها درخت آن حوالی نشسته و پیش رویش شمشیر بلند کاتانای بلند است و باد می پیچد توی شاخه های درخت و صدایش کیوکوشین کای سی و سه ساله را آرام می کند."
.
" به عارف شاعر می گوید های کانچو.در این حد ژاپنی بلد است😊
.
"ادم می تواند با سیصد و هشتاد هزار تومان فتوحات مکیه ی ابن عربی را بخرد و کیف کند از تخیل این مرد و مبارزه اش."
.
" اصلا دان شش را هم بگیرد. آخرش که یک نویسنده ی درجه صد دائم المقروض است که اگر سفارشی کار تحقیقی گیرش نیاید محتاج است به نان شبش."
.
"اصلا مهم نیست که نصف بیشتر دوستانش از ایران رفته اند ومدام ایمیل های نوستالژیک خنک می فرستند به یاد ایام."
.
"کوکب کبریایی نگران منصور می شود و بعد از کمی پرس و جو می فهمد در تبریز ازدواج تشکیلاتی کرده است و بعد هم با همسر تشکیلاتی اش در زندان توبه می کند. کوکب کارش را رها و شروع می کند به نوشتن شعر و سال 67 از ایران می رود و هم اکنون به عنوان شاعر دور از وطن در لندن زندگی می کند و سعی می کند قبول کند که توموری را که در سینه اش دیده شده سرطانی نیست و صرفا غده ی چربی ست."
.
"انقلابی ازدواج کرد.توی مسجد وبعد از اذان مغرب وعروس با چادر سفید ودوستانش هم دو تا تیر هوایی شلیک کردند."
.
"روح سمانه گوشه ی اتاق چندک زده و به برادرش خیره شده."
.
"اصلا برای چه می خواهد کمربند بگیرد؟؟ چه گهی می شود مگر؟ کدام رویایی را در سر دارد؟ برود ژاپن؟ انتقام بگیرد از دیگران؟"
.
"سیف الله تاریخ خوانده ودر یک سالی که با مومیایی تنهاست کلی به جنازه ی رهبر سابق شوروی نگاه کرده است." در نهایت مومیایی را در حیاط خانه چال می کند و از کشور می رود و خانه تا سال ها متروک می ماند. خانه به دانشگاه تهران واگذار می شود و روی آن دانشکده ی تربیت بدنی و.. می سازد."
.
"برای تقی کتابفروش انقلاب یکی از شاعرها شعر هم نوشته است😊 " تقی از اینکه به تاریخ ادبیات راه پیدا می کند خیلی خوشحال می شود. شاعر را از طریق یکی از بچه های مجاهد پیدا کرد و به آغوش فشرد. شاعر گریست وگفت او نماد کارگری سرافتمند است."
.
"لیلا شهریاری عقیم است و آن نره خر چهار تا بچه می خواهد برای پر کردن اتاق های بزرگ شان در خانه ی ویسکانسیتن. نهایت تا سه ماهگی نطفه را نگه می دارد و بعد لخته ی خون کم جان با خون ریزی دردناک."
.
"تهران، خاک سستی دارد. زیر تهران، دریای عظیمی از آب است. صدها قنات و چشمه ی زیرزمینی که قرن هاست از شمیران به سمت تهران، از شمال یه جنوب می رسند و باز راهشان را ادامه می دهند. ماهی های قناب تهران کورند."
.
"علی ترک موتور که نشسته بود.وقتی به او گلوله می خورد ماه ها بوده که دیگر نه به گرگیاس فکر می کرده و نه به هومر."
.
"هلن شده است تنها نقطه ی روابط دیپلماتیک ایران و یونان. دو کشوری که دل خوشی از هم ندارند و حالا باز یونانی ها فکر می کنند ایران به آن ها تجاوز کرده است و هلن را فریفته."
.
"مگر نه اینکه هر آدم لحظه ای باشکوه دارد در زیستنش؟ لحظه ای که می تواند از تاریخ و روزگار جدایش کند و به آنتکیه بدهد. این لحظه را نمی شود با هیچ کس در عالم تقسیم کرد."
.
"هرکس یک ژاپن شخصی دارد که درش تنها می نشیند و به خلسه می رود. عالم را به فلانش می گیرد."
.
"روی مجسمه ی فردوسی برف نشسته و زیرش پرچم های فلسطین و ایران و لیبی آویزان است."
.
"نویسنده تنهاترین تکه ی تاریخ است. آن هم نویسنده ای در معرض انقلاب... در معرض حوادثی خارج از تخمین و تخیلش..."
.
"جمال داستان نویس بیست و چهار ساله ی قمی، فرانسه را در قم خواند.در حجره اش و وقتی هم که فیلسوف فرانسوی، میشل فوکو به تهران آمد جمال همراهش تا قم رفت."
.
"و این اتفاقی ست که ممکن است برای یک نویسنده ی سرگردان بیفتد. مادرش در قم از دینا می رود و جمال، تنها در کافه ی پاریزین می گرید و سیگار می کشد. یکی از خواهرانش در زلزلع ی 68 رودبار همراه دو دخترش از بین می رود و جمال در آرل شهر ون گوگ حالش به هم می خورد. شهری که آدم هایش برای حفظ روح ون گوگ و پول توریست ها مثل آن دیوانه ی هلندی لباس می پوشند.همه جا بوی ون گوگ می دهد."
.
" هویدا چهار ماه مال خود اسماعیل بود. سال بعد عباس میلانی در کتاب پرفروشش، معمای هویدا نوشت که جنازه سه ماهی در سردخانه ی پزشکی قانونی ماند تا توانستند ترتیب دفنش را بدهند. نخست وزیر معدوم را در بهشت زهرایی دفن کردند که خودش افتتاح کرده بود. روی
گورش چیزی ننوشتتد. اسماعیل برای زیارت رفت مشهد."
.
"مگر تیم های ایرانی چه مشکلی دارند که ستاره ی تاج باید برود برای کمونیست ها بازی کند؟ مگر کسی مخالف ورزش کدن است؟ مگر انقلاب کرده اند که کسی فوتبال بازی نکند؟ 😊
.
"تکه های سفیدی از تن یعقوب را می بیند که زیر حجم زالوها ناپدید شده است. صمد زالوچی در آب انبار را می بندد و یعقوب خیلی سریع تجزیه می شود. زالوها تا مغز استخوانش را می خورند و بعد از آن به خوردن هم می رسند. عجب جیگری داشت جهود لامصب... هر آدمی پر از رازهای عجیب است..."
.
"حاجیه خانوم زنی انقلابی که در روضه خوانی ها بالای مجلس می نشیت و گاهی بیشتر از واعظان، فقه و شریعت می داند. طبقه ی پایین خانه شان را سال هاست که حسینیه کرده اند. متوسلین به حضرت علی اصغر. ده شب ابگوشت می دادند. تاسوعا علاوه بر آن عدس پلو و عاشورا هم قیمه. "
.
"مگر صفا و مروه شوخیه. چی کشید هاجر؟ چی کشید مادر لب تشنه وسط شوره زار."
.
فضاسازی و لجن حاجیه خانوم بسیار با دقت و ظرافت
.
"آرزوهای هر آدمی را می شود در یک شب برفی حدس زد. صورت های بخار گرفته ی پشت اتوبوس ها."
.
پیدا شدن دوباره ی گلی سماواتیان در بخش دیگر کتاب، در بخشی دور که گلی را یادمان رفته است خیلی لذت بخش بود.
.
" دی، تو.توتونش درجه یکه. پنج ستاره. فروردین، مال بدسیگاری هاست که پول مول حسابی نداردن. تیر، تعریفی نداره. مزه ی گه می ده. آزادی ملایمه و واسه دختر کمونیست ها خوبه، بیستونف مال عمله جماعته"
.
"یک سیگار فروش در روزهای پرفشار و پرماجرا، بهترین تاجر جهان است. سیگار در خیابان انقلاب از دهان کسی نمی افتد. دود است که مدام می رود به آسمان."
.
"وقتی شنید آیت الله طالقانی، دان هیل می کشد چند باکس از یک عمده فروش خارجی خرید و دید چطور فروش دان هیل بالا رفت."
.
"زر سیگار بدی ست. اما سیگار علی شریعتی ست. سیگار شریعتی و طالقانی و خیلی از آقابان دیگر، مسیر تجارتش را بالا پایین می کند. عکس خیلی از انقلابی های مشهور دنیا هم با سیگار است. از کوبایی های برگ کش گرفته تا مبارزهای فلسطینی و روشنفکرهای روس."
.
و فصل آخر به روایت اول شخص از کیوکیشن کار سی و سه ساله.
" همه درباره ی برنده ها فکر می کنند اما بازنده ها جذاب ترند برای من. جایی لای تاریخ گم می شوند و تلاش می کنند چشم کسی به دنبال شان نیفتد. دوست دارم بکشم شان بیرون و لخت تماشایشان کنم توی ذهنهم."
.
" فردا همه جایتان ورم می کند. تار سیدید خونه یخ بذارید." " حالا او دارنده ی یکی میلون ها کمربند سیاه دان یک رشته ی کیوکیشن کاراته با گرایش ماتسوئی در جهان است. قوی ترین رشته ی رزمی جهان. دشمن تمام سبک های کاراته. قاتل کونگ فو و وینگ چون و سیک های درپیت چینی."
.
" بیرون این باشگاه چیزی نیست جز یک نویسنده ی بازنده و یک کارمند سطح پایین و یک محقق نه چندان جدی تاریخ. زنی دوستش ندارد. عکسش را روزنامه ها چاپ نمی کنند. به مراسم خصوصی جایزه ی گلشیری دعوت نمی شود و بعدی است شانسش بزند و بزنده ی صد و ده سکه ی جایزه ی جلال شود."
.
اولش بخار بود. آخرش هم بخار است. گرم و سفید.