
خاک غریب و نوشته های جومپا که بی نهایت با دقت و ظریف است.
خواندن این کتاب و دستی که داشت و من را می کشید تا نهایتش.
.
اگر بخواهم از میان آثار جومپا لاهیری دسته بندی کنم می توانم همنام و مترجم دردها را در رتبه ی اول و بعد خاک غریب و بعد هم گودی را قرار دهم.
.
داستان اول مجوعه سنتی هندی که حالا هم برای پدر هندی و هم برای دختر هندی که سال ها د رآمریکا زندگی کرده اند رنگ باخته.
.
"روما می ترسید پدرش برایش مسولیت بیاورد و بار اضافی باشد. دیگر به اینکه به پدرش نزدیک باشد عادت نداشت."
.
وضعیت عجیب و غیرمعمول و بی حرف در خانه ماندن بدون پدر
.
"هنوز اضطراب این سفرها که باید آن همه وسایل را با خودش بکشاند و هر بار مدارک و پاسپورت ها را چک کند ولی زنش به امید همین سفرها زنده بود."
.
"همیشه با خودش شرط می بست که زندگی اش مثل مادرش نشود. مادر به خاطر زندگی مشترکش به جایی بیگانه رفته بود و همه ی فکر و ذکرش مراقبت از بچه ها و خانه و خانواده بود. حالا زندگی روما هم دست کمی از او نداشت."
.
"پیش تر در زندگی مشترک شان، سر زدن به خانواده تنها چیزی بود که ارزش سوار هواپیما شدن را داشت."
.
"پدر هیچ وقت سر غذا خرف نمی زد."
.
"پدر می پرسد چرا دنبال کا رجدید نمی رود؟ روما فکر می کند که هیچ وقت نتوانسته صاف و پوست کنده به پدرش بگوید که قصد دارد چند سال اینده را در خانه بماند."
.
"به یاد میانسالی اش افتاد و اینکه شاید پیری و بزرگسالی نوه اش را نبیند ولی مگر خودش چه کار کرده بود که با امدن به آمریکا به پدر و مادرش پشت کرده بود و به اسم پیگیری اهداف عالی در زندگی و موفقیت که حالا دیگر هیچ کدام اهمیت نداشتند، تنهایشان گذاشته بود."
.
"مادرش کجا رفته بود وقتی که هنوز زندگی ادامه داشت؟ وقتی که روما به او نیاز داشت تا خیلی چیزها را به او بگوید؟"
.
جهنم و بهشت یک داستان بی نظیر و زیرپوستی از احوالات ادم ها
.
"برعکس بنگالی های آمریکا،همیشه ی خدا هند را پس می زدند و حتی عیب و ایرادش را می گفتند و هیچ وقت نه دلتنگش می شدند و نه حسرتش را می خوردند."
.
به نظرم انتخاب جا ضعیف ترین داستان مجموعه بود. لوکیشن عروسی عشق قبلی و مقایسه با زندگی کنونی اش.
.
خوبی محض یک داستان بی نظیر و به شدت آشنایی زدایی شده. زندگی یک خواهر و برادر هندی در امریکا که یکی موجب افتخار خانواده است و دیگری در قالب و چهارچ.ب های خانواده های بنگال آمریکا که همگی تحصیل کرده و موفق محسوب می شوند نمی گنجد.
.
"پدرش گاهی جوانان بااستعداد را در روزنامه ها می برید. پسری که در بیست سالگی دکترا گرفته است با دختری که در دوازده سالگی به استنفورد رفته. و عکس ها را به در یخچال می چسباند."
.
"هیچکی اونهارو به زور نکشونده اینجا. بابا از هند زد بیرون که پولدار بشه و مامان هم زنش شد چون کار دیگه ای نداشت."
.
"حالا او یک شکست بود. یک مایه ی ننگ که در موفقیت هایی که بچه های بنگالی به دست می آوردند نقشی نداشت. نه دکتر شده بود، نه جراح، نه برای صفحه ی اول نیویورک تایمز مقاله می نوشت."
.
و در نهایت تلخی تمام شدن یک رابطه ی خواهر برادری... از نگاه خواهر..
.
به کسی مربوط نیست.
داستان دختری هندی که خواستگارهای فراوانی دارد به این دلیل که در هاروارد درس می خواند اگرچه انصراف داده. اما عاشق فاروق نامی ست و...
.
بخش دوم.
در سه داستان با دو راوی. داستان عاشقانه ای که از بچگی بذرش شکل می گیرد.
.
"می خواستند برگردند هند و از تلاشی که پدر و مادر من و دوستانشان شروع کرده بودند دست بکشند."
.
دوستانی بودند از نیوجرسی و نیوهمشایر که شام های رنگارنگ مادرم را می خوردند و تا نصفه شب از سیاست حرف می زدند."
.
"مادر، دامن را پوششی مناسب نمی دانست."
.
در داستان بعد از زبان پسر است بعد از اینکه مادرش از سرطان سینه می میرد و پدر زنی را از هند به همراه دو دختر به آمریکا می آورد.
.
"زندگی علمی او برای انها جالب بود. چیزی همزمان جالب توجه و بی ربط به خودشان. برای آنها مهم این بود که حاصل این زندگی مدرک دکترا و استخدام رسمی در دانشگاه بود."
.
"ما ازدواج کردیم. برایمان دعای خیر خواندند.دستم را روی دستش گذاشتم.دنباله ی لباس هایمان را به هم گره زدند."
.
"من به زندگی بازگشتم. زندگی ای که به جای تو انتخاب کرده بودم. در ماساچوست باز زمستان بود. سی سال از اولین بار که تو و پدر مادرت به انجا آمده بودید می گذشت. در نیویورک تایز،آگهی فوتت چاپ شد."
.