در تمام مجموعه، یک داستان کوتاه با ایده ی درخشان وجود داشت. داستان بعد از پایان که داستان موقعیت کوتاه زن و شوهری ست که از محضر طلاق بیرون می آیند و در خیابان قدم می زنند و یک سی دی می خرند و مرد، زن را تا خانه همراهی می کند. یک داستان به شدت تصویری و مناسب برای فیلم کوتاه.
بقیه ی داستان های مجموعه ضعیف و دغدغه ی زن های بویناک در خانه را داشتند.
.
"فکر می کردم زندگی ام جای دیگری ست. نه در این صبح های بی معنا که بچه را باید زود بیدار می کردم و می بردم مهد و بعد روزهای معمولی کار و صحبت های معمولی یک روز در میان."
.
"مرد خندید. بعد از آنکه از پله ها بالا رفت دست تکان داد. زن هم به عادت همیشه ور به دیوار راه پله دست تکان داد. سایه ی مرد به سرعت بر آن پایین سرید."
.
داستان همه ی افق جزییات بیش از اندازه زیاد و گریز از مرکز داستانی. روایتی مطول با جزییات فراوان که با مرگ و زندگی و نگاه راوی حوالی این دو موضوع گره می خورد.
.
"رختخواب ها بوی ما را گرفته بود. سرگردان توی خانه گشتم. به زیرزمین رفتم. بوی عمه حکمت رفته بود. همان جا نشستم و در تنهایی گریه کردم. برای اولین بار. تازه می فهمیدم دیگر کسی به اسم عمه حکمت وجود ندارد."

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید