این اولین کتاب جدی ای بود که از موراکامی می خواندم. قبلش یک داستان کوتاه در مجموعه داستان هایی که مژده دقیق جمع آوری کرده بود خوانده بودم. به اسم بیست سالگی.
کتاب را با شوق فراوان شروع کردم و شروع ش را که یک جوان بیست ساله به مرگ فکر می کند و در لبه ی پرتگاه قرار گرفته است را خلی دوست داشتم. گره ای هم که در داستان وجود داشت برای دنیال کردن تا پایان 300 صفحه کتاب جالب و ماجراجویانه بود. چهار دوست در دوران نوجوانی تصمیم می گیرند با سوکورو که نامش رنگی ندارد رابطه شان را قطع کنند و سوکورو در سی سالگی به خواست دوست دخترش سارا دنبال ماجرا و به دست آوردن اطلاعات می رود. کتاب تا حدی لایه های روان شناسانه داشت به عنوان مصال رویا و خودآگاه و ناخودآگاه و...شخصیت سوکورو خوب پیش رفته بود.
اما مسایل حادی که در کتاب دیدم
 اطاله ی بیش از اندازه و به ضرس قاطع طاقت فرسا در شرح شخصیتها و فضاها و ادم هایی که داخل داستان می شوند و از پدر و مادر و ... تعریف می کنند. به عنوام مثال حضور هایدا دوست دختر دوران دانشجویی که به یکباره غیبش می زند و اصلا معلوم نیست کجا می رود و نصف کتاب شرح ماجرای پدر اوست که کاربردی در داستان ندارد.
از دیگر نقاط آزاردهنده ی کتاب، حضور حفره های خالی فراروان است. حفره هایی مثل سارا که دوست پسر دارد و ما تا آخر کتاب نمی فهمیم چرا و او کیست و کلا چه اتفاقی افتاده که سوکورو باید سارا را با یک مرد دیگر ببیند.
حفره ی مرگ یوزو که خفه می شود و از یک نفر حامله بود.
حفره ی رفتن و غیب شدن هایدا.
حفره ی شخصیت ها که در خلال قصه توصیف نمی شوند بلکه با انبانه ای از توصیف های شخصیتی رو به رو هستیم در ابتدای معرفی هرکدام از دوستان.
حفره ی فضاسازی که سوکورو 20 صفحه در ایستگاه قطار نشسته و دی دیریمنگ می کند و زنی جذاب با دو بچه از کنارش رد می شود. چرا باید این زن رد بشه و هیچ اتفاقی در ادامه و در خلال داستان نیفته؟؟
حفره ی شش انگشتی ها که به صورت مفصل با تارخچه در کتاب بیان شده و در نهایت در یک خواب کابوس گون استفاده شده.
.
 
مطمینم اگر این کتاب را یک نویسنده ی ایرانی می نوشت زنده به گورش می کردند از بس به او می گفتند تینجرنویس است و امده همه ی خوانده و شنیده ها و نظریاتش در باب موتیوتور اسپیکینگ و زندگی و هستی و روان شناسی فرویدی و ... را در یک فرو کند.
.
" سوکورو از آن ادم هایی نبود که هیچ ویژگی به خصوصی داشته باشد.نمره هایش کمی بالاتر از متوسط بود. هیچ وقت نمره های درخشان نمی گرفت ولی همیشه به راحتی قبول می شد."
.
این قسمت را دوست داشتم.  معنی اسم ها
هایدا. مزرعه ی خاکستری
کاج قرمز.
مزرعه ی سیاه
دریای آبی
.
تازاکی در لغت یعنی جزیره های فراوان
اینکه در اسم های ژاپنی کتاب همه چیز با طبیعت پیوند خورده است.
.
قطعه ی سال های زیارت و غم غربت
لو مل دو پی- قطعه را پیدا کردم و اینجا گذاشتم. معنی قطعه این است.
.
حرف زدن های طولانی مدت برپایه ی دیالوگ هایدا و سوکورو که من را یاد دیالوگ های جهان درست کن before sunset می انداخت.
.
" به جای کتاب مقدس، کتابچه های آموززشی ترفیع و افزایش حقوق برابر می خوانند و این کتاب برایشان معادل رستگاری و بهشت است. یک دین جدید برای دوران پراگماتیک. خالی از هرجور عناصر فرا تجربه ای."
.
 سفر به فنلاند و هلیسکی.
ژان سیلبویس آهنگساز. 
فیلم های آکی کوریسماکی. ماریمکو. نوکیا. مومین
.
 
It’s become so repetitive that the plot development is often not a surprise anymore and you know when certain elements are cue for a flashback, an observation regarding a woman’s looks, an erection, not an erection, bad sex or weird shit. Sadly, the repetition isn’t limited to the reiteration of themes in different books; it’s noticeable within the same work too. This book, for instance, would have made a decent short story if it weren’t for about 150 pages of sheer redundancy. Cut down one or two friends, go easier on the relationship drama, stop describing
every step of the way, give the guy a pair of balls for fuck’s sake and you’d actually have a chance to not bore your audience.
.
.
In the second half, the redundancy becomes more and more evident and makes way for some very amateurish writing. It’s insulting to the readers to have the main character offer to talk to one of his old friends about his girlfriend and have him repeat what we already know thanks to not sleeping when the first hundred pages happened
.
 
 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید