کتاب نگهبان را خواندم. چقدر فضای کارهای پیمان اسماعیلی را دوست دارم. شبیه برف و سمفونی ابری بود اما باز هم دوست داشتم. سرد و زمهریر و ترسناک وهولناک و پدر و پسر و زیرلایه های اسطوره و شاهنامه.
کیومرث پدر و سایمک پسر که کسی ست گرگ خزوران را می کشد و پسری ندارد اما در شاهنامه اسم پسرش هوشنگ است که در داستان هم رازان به او می رسد. در جایی اشاره می شود که قبلا او را هوشنگ صدا می زدند.
.
صلاح و ندا. صلاح سرطان دارد و می میردو شیمی درمانی می کند و نقاشی و از زندان بیرون امده. ندا نقاش است و عاشق او.
.
رصام و رازان در پوکه پیدایشان می شود و رازان تا اخر با او همراه می ماند. ادریس سردخواب شد. ادریس دایه ی رازان است و برادرزن رصام که سردخواب خواهرش و گرگ را توامان گرفته. همین ایده ی سردخواب شدن که بسیار درخشان بود و من رو برد به ایده ی مقابلش در " زن در ریگ شنی" کوبوآبه که همه ی اتفاق ها در بیابان است و در ریگ. 
اینجا همه چیزدر کوهستان و سرما و مرگ و خون و گرگ است. فضا به دشت خشک و خشن و سوزدار است و کاملا مردانه و تلخ
.
سیامک و روشنک که دیگر رفته از زندگی سیامک و با فردی به اسم عطا دیت می کند. سیامک به یاد اوست در همه ی احوال
.
سیامک و کودکی اش و تاثیری که پدر کیومرث بر زندگی او گذاشته از لحاظ شکار و به نوعی سرخواب پدر است سایمک
.
کپرنشین ها. شکیب و زنش و بچه اش که بعد از پیچیدن شایعه که سامک با زن شکیب بوده است ان ها را به آتش می کشد و سیامک ناخودآگاه شکیب را به قتل می رساند و فرار می کند تهران. قرار بوده سایمک و سایر کارکنان شرکت، برای گازکشی در روستا و کار گذاشتن لوله ها به پیرانشهر و میناب رفته اند.
.
به شدت این کتاب را برای خوانش و هوای تازه ی داستان پیشنهاد می کنم. کلا کتاب های خوب زیاد خواندم در این ماه که از شادی های زندگی کوتاه ادمی ست.
 ناتمامی
نگهبان
اسفار کاتبان

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید