با ریحانه حرف می زدیم و خوشحال بودم که دوست های نویسنده در گوشه های دنیا پیدا کرده ام که می توانیم برای هم غر بزنیم و صدایمان از نیویورک به دوبی و برعکس برسد. غرهای نوشتن را دوست دارم. کتابش را سفارش دادم و آمزاون آورد. از سانسور نوشته بود و مصاحبه هایی که با نویسنده های خارج از ایران داشت.
کامران بزرگ نیا شاعر که در آلمان زندگی می کند و تعریف می کند که چطور جنگ اصفهان و دورهمی ها با گلشیری او و همه ی اطرافیانش را شوق نوشتن داد. گلشیری ها که شوق دارند و شوق می بخشند باید زیاد باشند. 
.
مسعود بهنود هم  در این کتاب مصاحبه دارد. مردِ قصه گوی همراه با راز و افسون که من عاشق قصه های دو دقیقه ای پر رمز و افسانه اش هستم.
اسمش دختر بهنود بامداد است. چقدر قشنگ من عاشق این اسم شدم و فکر می کردم نام پسر باشد. اسم یکی از شخصیت ها در یک داستان نصفه نیمه بامداد بود.
.
 دوست دارم از شهرنوش پارسی پور"طوبی و معنای شب " را که در زندان نوشته است بخوانم. یکی از کتاب های پرفروش قبل از انقلاب و مهاجرتش به آمریکا بوده است.
.
 با یک نویسنده ی تازه به اسم ماجده مطلبی هم آشنا شدم که بیشتر کتاب هایش در خارج از ایران به چاپ رسیده و در دانشگاه لندن و کانادا درس خوانده.
.
بی تا ملکوتی که یکی از نویسنده هایی ست که به نظر من خیلی گرم می نویسد و کارهایش را دوست دارم. اخرین نوشته اش سیب ترش،باران شور را در لیست کتاب هایی که باید بخوانم گذاشته ام.
قسمتی که از دیدن خانه و میز تحریر لورکا تعرفی می کند را دوست دارم. حس دیدن جایی که نویسنده ی محبوب کتاب هایش را در آنجا نوشته است.
.
در مصاحبه با ابراهیم نبوی خودش می گوید که بالغ بر هزار کتاب در ژانرهای مختلف ادبی، رمان، داستان کوتاه، سفرنامه، طنز، موسیقی و ... نوشته است و فقط و فقط هر روز در ده سال دور بودنش از ایران می نوشته که برای من این حجم نوشتن این سوال را ایجاد می کند که زمان خواندن و تعمق کردن و تامل کردن چطور؟ یعنی این همه نوشتن و ازدیاد در امر نوشتن اصلا یک برتری نیست.
.
پرتو نوری علا
از زندگی اش و تلاشی طاقت فرسایی که برای نوشتن و مهاجرت و از هم پاشیدگی خانواده و کارر کردن و .. گفته که به نوعی بخش تاثیرگذار کتاب هم بود حداقل برای من و جالبش اینکه هم رشته ای و همدانشکده ای هم بوده ایم به نوعی. هر دو فلسفه و دانشگاه تهران با اخلاف سی سال و اندی...
.
در کل می دانم که ریحانه ظهیری چقدر کار شجاعانه ای کرده است چون در یک پروژه دیدم که حتی یک ایمیل زدن و جواب نگرفتن چقدر آدم را ناامید می کند چه برسد به نه  نه ها شنیدن که ادم را می برد توی این فکر که نکند همه چیز بی ارزش است و دارم کار عبثی انجام می دهم؟

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید