از قصه ها
چند داستان تازه خوانده ام این روزها.
- شکارچیان در برف نوشته ی نسیبه فضل اللهی
داستانی که با عناصر نقاشی در ارتباط است. سرما در رابطه و در نقاشی و شکارچی و نقاش در خانه که نقش شکارچی سوسک ها را بازی می کند. خانواده ای که در نقاشی دیده می شوند و در حال گرم کردن خود در فضای سرد و پر از برف نقاشی هستند و دور یک آتش جمع شده اند. که هنوز جرقه های امید و گرما را در خانواده و رابطه ی داستانی هم می توان پیدا کرد. " مرد می پرسد امشب با هم می خوبیام. قهر که نیستی؟؟" داستان در سطح اول ساده است اما بعد از تطبیق دادن با عناصر نقاشی پرمفهوم تر می شود.
کتابی به همین نام نشر ثالث منتشر کرده. که یکی از داستان ها " خواهران برونته" نام دارد. کاغذی کتاب را باید بخرم.
.
داستان لاتاری شرلی جکسون
از داستان های ابزورد که برای اولین بار وقتی نیویوکر ان را منتشر کرد بسیار سرد و صدا راه انداخت و استادان فلسفه اخلاق گفتند این پایان انسانیت است. مردم یک روستا دور هم جمع می شوند و قرعه کشی می کنند که یک نفر از اهالی را برای سنگسار انتخاب کنند.
.
داستان بانو با سگ ملوسش آنتوان چخوف
داستان را دوست نداشتم. ساده و سرراست و دارای لایه های روان شناسی و اجتماعی که من را یاد داستان مادام بواری می اندازد.
.
داستان دوماهی. ماهی و دوست کوچکش ابراهیم گلستان
شاعرانه و با نتیجه ی اخلاقی
.
داستان داش آکل برای چهارمین بار
کاکارستم و داش آکل در شیراز و فضای قهوه خانه و طوطی که به مرجان می گوید" عشق تو مرا کشت."
.
داستان نام شهرت شماره ی شناسنامه با صدای مهشید امیرشاهی را گوش دادم. از صدایش هم خوشم می آید. نویسنده ی محبوب و باکلاس من است.
.
گربه زیر باران ارنست همینگوی
زبان نوشتاری همینگوی را که صاف و محکم داستان می گوید دوست ندارم.
داستان دختری که با همسرش به یک هتل امده و سفر و آرزوی داشتن گربه ای را دارد که در زیر باران در حال خیس شدن است.
.
و دو داستان فوق العاده
مترجم دردها جومپا لاهیری را به تازگی شروع کرده ام. سه داستان اول جانم را گرفت.
مترجم دردها--- آقای پیرزاده--- شب های تاریک که شمع روشن می کردند و اعتراف می کردند. امروز هم یک داستان به اسم دربان واقعی خواندم که به قدرت سه داستان پیشین نبود.
.
و اسفار کاتبان ابوترات را شروع کرده ام. توی موبایل می خوانم. دست هایم درد می گیرد اما چقدر عجیب است نوشتارش... افسون دارد. سحر دارد. شیراز نویسنده پرور است به جد. من را یاد شهریار مندنی پور می اندازد. هنوز اول های داستان هستم.
.
دیدگاهها
بعد دیگه پریروز جشن سی و سه سالگی نشر چشمه بود و آف سی و سه درصد زده بود.... رفتم.... خیلی خوب بود.... کاش بودی باهم می رفتیم...
همین
آره دیدم جشن گرفته بودن. بیا تعریف کن کدوم کتاب هارو خریدی؟