مامانم معتقد بود و هنوز هم فکر کنم باشد که سگ در خانه ی من وارد نمی شود. یعنی از فرط شلختگی و بی نظمی حتی سگ هم به خودش اجازه نمی دهد به یک همچین جایی دخول نماید. همین شد که تصمیم گرفتم اینجا را بسازم. شلختگی و جمع کردن کلمه هایی که اینور و آنور پخش و پلا شده اند و یک چیز دیگر.
ماجرا این است که این روزها اسم ها برایم محو هستند و از خاطره و آدم ها، جزییات شان را به یاد می آورم اما اسم ها را نه. یک جور پیری ای که آمدنش را خیلی آرام و پاورچین به رخ می کشد. می گویند نوشتن کمک می کند تا دوباره ببینید و بسازید و به یاد بیاورید. اینجا را به همین دو دلیل ساده ی کوچک پدید آورده ام و خوب می دانم که عمر وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی تمام شده است و دارم بر بقایای سنگ های باستانی این خانه را می سازم. باشد که خشت و گِل اش در زلزله های سهمگین و بادها و طوفان های دهشتناکِ روزگار، پابرجا باشد.
دیدگاهها