چگونه یک بدن فراموش می شود؟
قبل از به دنیا آمدنش هر روز به پاهایم که چند خط صورتیِ نازک، رویشان مانده بود کرم می زدم و روغن مالی شان می کردم. شکم گنده ام را ماساژ می دادم و تا نواحی کمر و زیر شکم می رفتم و خوب روغن مالی می کردم. به گفته ی دوستانم این کاری بود که باید هر روز انجام می دادم. بعضی هایشان روزی دو سه بار روغن مالی کرده بود تا نجات یافته بودند و بی خط و بی نشان از این مسیر گذر کرده بودند. هر روز به بدن ها دقت می کردم و از مادرها می پرسیدم با شکاف ها و ترک هایشان چه کرده اند. با رنگ های باقی مانده روی پوستشان. هر کدام پیشنهادی داشتند اما نه آنقدر محکم و قطعی... بعضی هایشان با ترک ها دوست شده بودند و بخشی از بدنشان شده بود و بعضی های دیگر خوش شانس تر بودند و با روغن مالیِ مدام از ترک ها جلوگیری کرده بودند. .یکی از بزرگترین دغدغه هایم بود و نمی دانستم چرا اینقدر کم از آن حرف زده می شود. چرا زن ها بعد از زایش،خیلی کم، از زایمان و پارگیِ تن و خط ها و نقش و نگارشان می گویند و می نویسند؟
امروز بعد از ۱۴ روز که از به دنیا آوردن بچه می گذرد رفتم رو به روی آینه ی حمام و لخت شدم. ساعتم را نگاه کردم که تا شیر بعدیِ بچه چقدر زمان دارم. چیزی نمانده بود. داشتم می رفتم زیر دوش آب که خودم را دیدم. ترک ها و رنگ های صورتی پاها از بین رفته بودند. شکمم افتاده بود و لاغر شده بود. زیر ناف، چند خراش بنفش بود؛ نافی که بزرگ و دهان باز آنجا بود. سینه های بزرگی که در اثر پامپ کردن روزانه ی شیر هر سه ساعت یکبار کشیده شده بودند. بخیه ی میان تن که روزهای اول تمام دغدغه ی عالم بود. زخمش ناآشنا بود و ساعت ها در اینترنت سرچ می کردم راه های رهایی و جدایی از آن را می خواندم... بخیه های بزرگی که بعد از دو هفته هنوز درد داشتند و خوب خوب نشده بودند- به قولی هنوز کاملا جوش نخورده بودند- اما فراموش شده بودند. زمان آنقدر کم بود که وقت نبود برای نگاه کردن به خود، به تن فراموش شده ای که پر از رنگ و نقش و نگار بود. حتی آن بخیه ی دردناک که خبر از دوپاره شدن تن داشت هم دردش را از یاد برده بود و شده بود عادت بدن...
بدن ها اینطور فراموش می شوند و از یاد می روند. همیشه برایم سوال بود چرا زن ها اینقدر سریع از زایمان و خلق و پدید آوردن عبور می کنند. چون زمان نیست. چون شب ها بیدارند. چون توی چشم هایشان رگه های گیج خواب نشسته است. چون شیره ی جانشان کشیده می شود تا یک انسان دیگر به ثمر برسد. چون رنج است و اضطراب و بار هستی که به یکباره روی شانه هایشان گذاشته می شود. باری که از آروغ زدن روی شانه ها آغاز می شود تا وزن سنگین نفس ها و تازه نگه داشتن شان... تن زن، بدن مادر اینطور ذره ذره به اعماق فراموشی می رود و از یادها دور می شود. از یاد همان تن حتی...ز
اندام تو، خلوتسرای دردهای کهنه ی من
- نوشته شده توسط راضیه مهدی زاده
- دسته: حوضچه رقیق اکنون|روزمرگی|