از بچگی اینطور بوده که اسم "الناز" که می آمد یک خاطره ی مشترک در ذهن همه مان می چرخید حالا چه گفته می شد و چه گفته نمی شد. اینقدر که به طرق گوناگون این خاطره را از زبان مامان شنیده بودممی توانستم صدا و لحظه و قیافه ی بچه که الناز باشد را تصویر کنم. "الناز" می شود دختردایی من. و مامان معتقد است یک بار که الناز بچه بوده در خانه با مامان که می شود عمه ی الناز، با هم تنها بودند و داشتند بازی می کردند که صدای آژیر قرمز بلند می شود و دیوار صوتی می شکند و مامان، الناز را سفت بغل می کند و با هم می دوند و می روند به زیرزمین حیاط... پناه می گیرند و بچه گریه می کند و از ترس می لرزد... اما به خیر می گذرد و...
 
خوب که نگاه می کنم می بینم زندگی همه ی ما دهه شصتی ها پر است از این خاطرات نجات یافتگی. از این قصه های شنیده و مبهم که زندگی مان را یک یاقوت گذر یافته از لبه ی پرتگاه ساخته. زندگی ای که آغازش،کودکی اش از دهان مرگ گذشته باشد خیلی جدی می شود. خیلی شیشه ای می شود. همین شد که ما آدم های جدی تری شدیم. که فکر کردیم باید در برابر همه ی خاطره های خونی مان، یک دیوار دفاعی ای داشته باشیم با اینکه جنگ تمام شده بود. با اینکه آن دوره گذشته بود اما قصه هایش هنوز پراکنده بود. هنوز از تلویزیون اخبار جنگ بوسنی و هرزگویین و فلسطین پخش می شد و من یادم هست که فکر می کردم هرزگویین چه کشور عجیبی ست. اسمش یک جوری بود که همش دوست داشتم با خودم تکرار کنم. یک حس دوگانه ی چندش و لذت...
مثلا من خودم همیشه در ذهنم یک راه جلوگیری از جنگ داشتم اما سعی می کردم نقشه ام را زیاد جایی بیان نکنم تا رازم لو نرود. واقعا اینچنین استراتژیک مواظب اش بودم. نقشه ام این بود که وقتی تانک ها و سربازها درحال حمله کردن هستند یک کودک برود بالای یک ماشین و برایشان شعر و دکلمه ی ضدجنگ بخواند و آن ها دلشان به رحم بیاید و همه چیز به خوبی و خوشی تمام شود.
 
فقط این ها نبود. ما را زیادی با آرمان و عقیده بزرگ کردند. زیادی زندگی و عشق و خواستن و هستی و زیست را برایمان جدی شرح دادند. بعد اسم مان را گذاشتند نسل سوخته...شاید بهتر بود اسم مان را می گذاشتند نسل مانده،نسل گیر کرده،نسل بزرخ،نسل تردید،نسلی که تکلیف خودش را نمی داند. کودک بودیم اما کودکی نکردیم. چون کودکی مان در آرمان ها دود شد و شناسنامه هایمان را همه  شهریور گرفتند و هول بودند که زود بزرگ شویم و بپیوندیم به آرمان ها و رمز جاودانگی شان. خودشان هم داغ بودند. حق داشتند. خون دیده بودند. خون، دل ها را نرم می کند و گره ها را محکم...
 
دهه ی هفتادی ها را نگاه می کنم که سهل گیرترند. که راحت تر با زندگی کنار آمده اند. که می دانند آش دهن سوزی هم نیست که بخواهند تردید کنند و بمانند توی بزرخ. نیمکت هایشان خبری از قلب سوراخ شده از تیر کمان و قطره ی اشک و لب سرخ نیست. اینطوری نیست که گیر کنند و دل نکنند. عشق برایشان یک ایموجی قلب سرخ است. می فرستند و تمام می شود. راحت عاشق می شوند، راحت فارغ می شوند، راحت وارد بازی زندگی می شوند و...
رهایی شان، این دانش ناخواسته شان از اصل" بازی بودن زندگی"، این اکنون مندی زیست شان، آدم را حسود می کند.
دیروز یک متنی می خواندم به اسم "مکتب اصالت دهه ی هفتاد". می گفت هفتادی ها زاده ی حال اند. زاده ی گذر کردن هستند.
 
الناز را می گفتم. بزرگ شده با هجمه ای قصه ها و صداهای شکسته شدن پنجره ها و نفس هایی گرم و زنده بعد از هر خاطره... مدیر یک آموزشگاه است. کارآفرین خلاق است و مثل همه ی ما دهه شصتی ها یک جور دیگری،تُنگ شیشه ای زندگی را مراقب است. یک جوری که باید یکی از سوخته های نسل باشی تا بفهمی دقیقا چطوری...

دیدگاه‌ها  

# مینا 1396-07-04 16:35
گریه م گرفت...استعاره تنگ شیشه ای همیشه استعاره ی مورد علاقه ی من بوده. زندگیم رو دقیقا مثل تنگ شیشه ای با دو دستم گرفتم و روی طناب باریک زندگی جنگ زده مون راه رفتم...و البته هزاران بار از دستم سقوط کرده و هزار بار خورده هاش رو به هم وصله کردم...همه مون همینطوریم...من این آگاهی رو دوست دارم. مثل آگاهی بیمارهای مبتلا به سرطان و ... از ارزشمند بودن قطره قطره ی زندگی است.
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن
# راضی 1396-07-06 16:27
فکر کنم باید اصلاح شیم و کم کم رو خودمون کار کنیم و باور کنیم که جهان منتظر ما و شاهکارها و خلق آثارمون نیست. باید به خودمون بیاموزیم که با خودمون لذت ببریم. سخت ترین کار جهان است...
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن
# نسیم 1396-07-04 21:27
عالی بود راضیه... مرسی.
اما من چند وقتی هست دادم سعی می کنم دوز مسامحه و تساهل رو در خونم ببرم بالا. این ادراک بازی بودن رندگی رو دوست دارم.
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن
# راضی 1396-07-06 16:28
بهترین کاره واقعا... چیزی جز بازی نیست. هیچ و هیچ.. ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ...
پاسخ دادن | پاسخ به نقل قول | نقل قول کردن

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید