یک گلدان ارکیده داشتیم که خانوم میم همسایه برایمان هدیه آورده بود. گل های بنفش و سفید داشت. گل های فخرفروشی که شنیده بودم هرچند سال یکبار درمی آیند و باید به روش خاصی آبشان داد و برگ هایشان را ماساژ داد و خاکشان را تقویت کننده ریخت و از این قر و فرها... بعد از سفر دو هفته ای به ایران دیدم همه ی گل هایش خشک شده و ریخته. دیگر گل نداد. ان اولین نازش را می کشیدم و آب می دادم و امید داشتم. تا هفت هشت ماه ادامه دادم. جوابی نیامد. با شاخه ی بلند و برگ های سبز بزرگش نگاهم می کرد. زل می زد و به ریشم می خندید.من هم شروع کردم جلوی چشم هایش به آب دادن به گلایل و پوتوس و کاکتوس و گل پیاز و.. بعد با پارچ آب از کنارش رد می شدم. برایم تمام شده بود. خودش هم این را می داند. هنوز گوشه ی آشپزخانه است.
دوستان ارکیده حال من
- نوشته شده توسط راضیه مهدی زاده
- دسته: حوضچه رقیق اکنون|روزمرگی|
امروز وقتی امدم به بقیه ی گلدان ها آب بدهم نگاهم دوباره بعد از چندین ماه که برایم تمام شده بود به او افتاد. من را یاد دوستانم می اندازد که برایشان ویس و مسیج می فرستم و آن ها می گویند بعدا جواب می دهند. یک سال بعد گل می دهند یعنی. مثل ارکیده. که سین می کرد آب دادن و مرارت های من را برای نگهداری اش اما به هیج جایش نبود. دوست هایم را هم نمی دانم کی باید آب ندهم و از جلوی چشم شان با پارچ آب گذر کنم؟؟
دیدگاهها