چاپ شده در مجله ی کافه نقد
اولین چیزی که در فیلم به چشم می خورد فضای ابزورد و کمدی تلخ و سیاه و گروتسک کاریکاتورگونهای ست که از طریق شخصیت ها،دیالوگ ها و موقعیت های گوناگون فیلم ارایه می شود.
از دیدگاه روایت،فیلم داستان به مثابه ی مقدمه چینی،گره افکنی،گره گشایی را دنبال نمی کند بلکه کاراکترها و پوچی داستان زندگی ه هریک روایت
فیلم را تشکیل می دهند.دیالوگ ها نیز هیچ یک در پیشبرد داستان فیلم کمکی نمی کنند و صرفا به نوعی از توخالی بودن و پوچی رابطه ی میان انسان ها و فرای آن زندگی انسانی ختمی می شوند.
مانند دیالوگی که در طول فیلم بارها میان زن و شوهری تکرار می شود.
“زن: پس تو کی طلاق می گیری؟ کی؟”
و جوابی از مرد شنیده نمی شود.
کلمات و جملات بی هدف بیان می شوند و اگرچه شخصیت ها با یکدیگر سخن می گویند اما ارتباطی میان شان برقرار نمی شود.
روابط شخصین های فلیم اگرچه دو به دو چیده شده است(زن و شوهر،پدر و پسر…)اما دیالوگ های بین شان حاکی از روابط سرد و توخالی بین افراد است و به نوعی اشاره ای ست به شخصیت های دو به دوی نمایشنامه های ابزورد سامویل بکت،اوژن یونسکو و برشت،تا جایی که استراگون و ولادیمیر را پشت هر رابطه ای می توان دید.
همان گونه که بعد اصلی نمایشنامه های ابزورد توجه به ماهیت فلسفی جهان با نگاهی تلخ می باشد،در این فیلم نیز در صحنه ای ارتباط یک جانبه ی خطابه نویس و راننده تاکسی را می ببینم. راننده تاکسی هیچ عکس العملی نشان نمی دهد اما خطابه نویس رویکرد فلسفی اش را درباره ی زندگی و زمان شرح می دهد.”زندگی یه مسیره و زمان فلسفی ش می کنه و نقشه و قطب نمای این مسیر ما نیستیم یلکه تاریخ ماست وگرنه باید کورمال کورمال حرکت کنیم.”
می توان گفت تنها جایی که ازتباط انسانی از لابه لای دیالوگ ها معنی پیدا می کند،دیالوگ های داخل کلیسا است که کشیش ها با مرد مال باخته هم دردی کرده و داستانی مرتبط با مشکلات مرد را برایش مثال می آوردند که همه ی این مکالمات با موسیقی gospal و مذهبی کلیسا و شعرهای رازآلودی ست که بیان می شود.گواینکه تنها راه ارتباطی انسان ها در بستری ماورایی ست.
عمق فلسفی کاراکترهای بی ربط و ابزورد را می توان در بسیاری از صحنه های فیلم یافت. مانند “انسان بودن ساده نیست”
همچنین شعرهایی که دیوانه در تیمارستان می خواند و به نوعی اشاره ای ست به “فراتر از خرد عام بودن دیوانه از دیگران،آنگونه که نیچه می گوید.” اما رد نظرگاه دیگران دیوانه ای بیش نیست.پدرش اشاره می کند که او کار و ماشین ش راول کرده و به جای کسی و کار و پول درآوردن،اینقدر شعر نوشته که خول شده.
جمله های دیوانه نظیر “محبوب،مرد گمنام است. محبوب کسی ست که به پشت می خوابد. کفش های مندرس می پوشد.محبوب،کسی ست که می نشیند.کسی ست که از اندیشه هایش می پردازد.”
“دروغ می گن که هیچ کس به شعر اعتنایی نمی کنه. اون ها فقط خودشون رو به بی اعتنایی می زنند.صرفا دارن وانمود می کنند.”
“گریه کردن که عیب نیست.ادم وقتی ناراحته باید گریه کنه.مسیح هم وقتی به صلیب کشیده شد،گریه کرد”
گواینکه فقط دیوانه معنای ساده ی آدمی رو با جزییات عادی انسان بودن و خوشیختی می فهمد و نه افرادی که برای خوشبخت بودن جایی دور و چمدان ها سنگین به دست دارند،نه مقامات دولتی و حکومتی که در میان کاغذهای شان برای تغییر وضعیت اقتصادی کشور سردرگم هستند،نه دین دارانی که برای اسطوره سازی،آدمی رو با دست خودشان کشته و بعد برای او گریه می کنند و او را محترم می شمارند و از او قدیس می سازند.
شخصیت های فیلم،آدم های معمولی هستند که از نظر طیقه ی اجتماعی و ویژگی های ظاهری نیز مشخصه ای ندارند. نقطه ی مشترک اکثر آن ها نوعی اعتقاد به”گودو” می باشد که نمودهای مختلفی دارد.
عده ای از آن ها در فرودگاه چمدان های سنگینی را هول می دهند و هیچ کدام به مقصد نمی رسند بلکه بیهوده کاری را ادامه می دهند و به نوعی به وسیله بیشتر از هدف اهمیت داده و درواقع هدف،تنها چشم اندازی وهم آلود است،همراه با جمله ی کلیشه ای”تو باید طاقت بیاری” “به زودی تموم می شه و بعدش ما برای همیشه از این خراب شده می ریم و می تونیم کاری رو که دوست داریم انجام بدیم”
علاوه بر کاراکترها و دیالوگ های بین شان،موقعیت های پوچ انگارانه به جنبه ی ابزوردیک فیلم می افزاید.
یکی از این موقعیت ها،تظاهرات عجیب مردم در خیابان است که با نوعی خودزنی همراه است. آن ها در هر بار خودزنی،مکث می کنند.نوعی تلاش برای زندگی بهتر با نشان دادن یک قدم به جلوتر رفتن به صورت دسته جمعی که نمادی از اجتماع می باشد و در هر قدم مردم در ردیف عقب با طنابی ردیف جلو را می زنند و به نوعی در حرکت رو به جلوی جامعه اختلال ایجاد می کنند که نمادی از حرکان فرهنگی و انقلابی و تظاهرات در جامعه است که با از مردم آغاز شده و با دستام خودشان دچار مکث و اختلال می شود.
موقعیت دیگر زمانی ست که دست مرد در درب قطار گیر و مردم به جای کمک کردن به دنبال علت و ریشه ی مسئله هستند. به نوعی رفتار انسانی و عملکرد انسان های مدرن را در جامعه ی امروز به سخره می کشد.
موقعیت دیگر زمانی ست که مردی خودش را حلق آوزی کرده و فرصت جبران نیز ندارد. موقعیتی سورئال که کاری از دست کسی ساخته نیست و حرکتی از سر هیچ بودگی که بر پایه ای فلسفی بنا شده و به نوعی بزرگترین مسائل انسانی مثل مرگ،روابط خواهر برادری،مرگ و زندگی خنده دار و پوچ تلقی می شود و تا حدی دهن کجی به دین و آموزه های متقن آن،سیاست و حاکمان مدعی ه زندگی بهتر،انقلاب ها و تظاهرات مردمی در راستای هدفی والاتر و… می باشد.
در یکی از موقعیت ها نمایشگاهی از مجسمه هیا میسیح و صلیب ها را نشان می دهد که یکی از صلیب ها کنده شده و لنگه می خورد و درواقع دکانی زا طریق دین برای دلالان و سودجویان باز شده است.
در آسایشگاه برای یکی از مقامان بلندپایه ی ارتش جشن می گیرند. وی برای نشستن و لباس پوشیدن و لگن گذاشتن نیز محتاج دیگران است. که اشاره ای ست به ویرانی انسان و همانطور که در فیلم به ان اشاره می کند.”پیر شدن،سرنوشت انسان است.پس از این همه سال که به دور خورشید چرخیدند.”
در جلسه ی مهم اقتصادی،یکی از حضار که قرار است نقطه نظراتش را مطرح کند در کل جلسه به دنبال برگه هایش می گردد”عجیبه من مطمئنم اون ها رو آورده بودم” و د رنهایت جلسه ی ۸ ساعته اقتصادی با گفتن” من با بیشتر چیزهایی که شورا مطرح کرد موافقم و فقط می تونم امیدوار باشم” در طول جلسه گویی سفید دست به دست در اتاق می چرخد،گوی نماد کره ی زمین و دست به دست شدن به نوعی سرنوشت معلق آن را نشان می دهد که به نوعی دهن کجی به سیاست و اوضاع مدیریتی ست که در صحنه ی بعد به جمله ی کلیشه ای “تقدیر تصمیم می گیرد”ختم می شود.
در صحنه ی پایانی فلیم مرد مال باخته را با صلیب در دست در بین آشعال هایی از مجسمه ی مسیح و آدم های برزخ گون که به سمت او می آیند،می بینیم.
می توان گفت فضای قالب فیلم به شدت به کارهای لوییس بونویل شباهت دارد اما بیش از جنبه ی سورئال به ابزود همراه با میزانسن های تئاتری و چیده شده نزدیک می شود.
تاریخ انتشار : 94.9.17ز