
کتاب را به پیشنهاد صفورا بزرگ و کتابخوان و فیلسوف شهر کتاب یوسف آباد گرفتم. کتاب به شدت فضای خاص و کافکایی داشت. اگر از مسخ کافکا و در انتظار گودو بکت خوشتان امده این کتاب را هم دوست خواهید داشت. شهری در شن فرورفته و در انتظار هیچ و هر روز پارو زدن و گیر کردن در دنیایی که شبیه زندگی هر روزه ی بسیاری از ماست. در شن ماندن و هر روز نقشه ی فرار کشیدن تا جاییکه وقتی نردبان و طناب در اختیارش قرار می گیرد که فرار کند با خودش می گوید برای فرار عجله ای نیست. من این کتاب را بارها زندگی کرده ام و با خودم گفته ام برای فرار عجله ای نیست. کتاب روایت و قصه محور نیست. موقعیتی ست که بسیار فلسفی تنیده شده است.
نویسنده ی ژاپنی را کافکای زمانه ی ما دانسته اند. شروع کتاب عالی ست.
" در یکی از روزهای ماه اوت،مردی ناپدید شد."
.
" کارش طوری بود که اساسا نمی شد تصور کرد با رازی سر و کار دارد."
.
" بعید نبود که صرفا به انتظار خو گرفته باشد. بی آنکه هدفی خاص در ذهن داشته باشد. آدمیزاد زود با همه چیز انس می گیرد. پیداست که چنین فساد درونی به طور غیرمنتظره سریع رخ می دهد"
.
کمی از نویسنده: به خواست پدرش به دانشکده پزشکی دانشگاه توکیو رفت. تحصیلات او به سبب بحران روحی و گذراندن دوره کوتاهی در یک بیمارستان روانی ناتمام ماند. آبه در پایان جنگ از راه دستفروشی امرار معاش میکرد، ضمن اینکه شعر میسرود و داستانهای کوتاه مینوشت. در ۱۹۴۷ نخستین کتاب شعرش را با نام «اشعار یک ناشناس» با هزینهٔ شخصی منتشر کرد. سال بعد اشعار دیگرش با نام «تابلوی راهنمایی در انتهای جاده» در مجلهای انتشار یافت. آبه به گروهی از نویسندگان و هنرمندان سوررئالیسم پیوست و به سینما و تئاتر آوانگارد علاقهمند شد.